ییبو تکسرفهای کرد و بعد با صدا نفسشو داخل کشید. لحن ژان توی یه لحظه به کل تغییر کرده بود و دیگه حتی ذرهای نرمی و لطافت قبل رو نداشت. ییبو با لبخندی که نشون از اشتیاقش میداد، از گوشهی چشم به ژان نگاه کرد:
-هنوز که رسما شروع نکردیم.
-باعث نمیشه بذارم یادت بره کی چی کارهست.
ییبو نگاهشو از ژان گرفت و زیر لب اوهومی گفت:
-ولی دلم دوستپسرمو میخواد.
چشمای ژان ناخودآگاه به لبای ییبو دوخته شدن:
-هزینهش فقط یه کلمهست.
ییبو کاملا میدونست ژان چی میخواد بشنوه پس بدون اینکه حتی یه ثانیهی دیگه وقت تلف کنه، کلمهای که بینشون معنی شروع بازیشونو داشت، به زبون آورد:
-وانیلا.
ژان بلافاصله گردن ییبو رو توی مشت گرفت و بوسهی خشنشونو با به دندون کشیدن لبای اون شروع کرد. ییبو بدون اینکه ذرهای از ریتم سریعشون خارج شه، با ژان همراهی میکرد. دستاش روی شونههای ژان نشستن و پیرهن مشکی اونو کمی توی مشتاش فشرد. ژان به محض جدا شدن از لبای ییبو به پشت موهاش چنگ زد و به قصد شنیدن صداش بعد از بوسهی خیسی گردنشو گاز گرفت. ییبو بیتوجه به اینکه کجاست، نالهای کرد و فشار دستاش روی بازوهای ژان بیشتر شد. ژان دست دیگهشو نوازشوار از کمر تا سینهی ییبو کشید و زمزمه کرد:
-انقدر زود شروع کردی قرارمون که یادت نرفته؟
ییبو با شنیدن این حرف ناگهان به خودش اومد و چشماش گرد شدن. سیب گلوش با قورت دادن آب دهنش به وضوح بالا و پایین شد. برای چند لحظه به کل فراموش کرده بود نتیجهی هر نالهش چی میتونه باشه.
-حدس میزدم.
ژان اینو گفت و یه دفعه نوار روی نیپلشو کند. صورت ییبو جمع شد و لباشو روی هم فشار داد اما اجازه نداد حتی صدایی از گلوش خارج بشه. ژان شستشو روی نیپل ییبو که به تدریج سرخ میشد، فشار داد:
-شرط میبندی چقدر دووم میاری؟
ییبو زیر لب جواب داد:
-تا... آخرش.
ییبو هیچوقت از این جواب کوتاه نمیاومد حتی اگه بارها شرطو میباخت و بعد از مدت زمانی که با هم گذرونده بودن، به ژان اثبات شده بود این حرف یعنی قرار بود از تکتک لحظاتی که میگذشت، لذت ببره. مثل اکثر اوقات برای یادآوری شرط همیشگیشون گفت:
-به ازای هر باری که صدات دراومد؟
ییبو کمی پلکاشو روی هم فشرد. تنها قسمتی از بازی که میشد گفت ازش میترسید، همین بخش بود. همهی شلاقایی که ژان داشت میتونستن دردناک باشن اما سایهونگ چیز دیگهای بود و قطعا برای همین شلاق موردعلاقهی ژان بود. ییبو قبل از اینکه بذاره مکثش طولانی بشه، جواب داد:
-یه ضربه با... سایهونگ.
ژان بدون اینکه اجازه بده تماسش با پوست ییبو قطع بشه دستشو پایین کشید و همزمان با فشاری که به بات ییبو آورد، پرسید:
-اگه تا آخرش دووم آوردی چی میخوای؟
ییبو از حرکت ژان لبشو گاز گرفت و کمی خودشو بالا کشید اما همچنان به خاطر کشیده شدن موهاش به پشت، خیلی نمیتونست تکون بخوره. چشماشو تا جای ممکن پایین کشید تا حداقل بتونه صورت ژان رو ببینه و گفت:
-اگه قراره برنامه مثل هر باری که تو این اتاقیم باشه و با کت و شلوار فقط تماشام کنی، دیکت.
ژان دستشو زیر لباسزیر چرم ییبو لغزوند و کندتر از اونی که میدونست نیاز داره، باتهولشو لمس کرد:
-اگه اونطوری که میدونی رئیس شیائو خوشش میاد بیانش کنی، چرا که نه.
ییبو دیگه نمیتونست روی جواب دادن به ژان تمرکز کنه. درحالی که نفسشو با صدا بیرون میفرستاد، خودشو حرکت داد تا انگشت ژان رو بهتر و بیشتر حس کنه هر چند که اون ازش اجتناب میکرد. ژان در آستانهی حرکت دادن دستش بود که با پیچیدن صدای دینگ آرومی در جا متوقف شد و چشماشو سمت مانیتور لپتاپش چرخوند. پیام سفیدرنگی گوشهی صفحه بود که قرارهای ملاقات و یا کارای مهمشو بهش یادآوری میکرد. آیشی کشید و همزمان با ول کردن موهای ییبو گفت:
-باید بذاریمش برای بعد.
ییبو دستی به پشت گردنش کشید و صاف نشست. نگاه گیجشو به ژان دوخت و پرسید:
-چی شد؟
-یه جلسه دارم.
کنار کمر ییبو رو گرفت و کمی بلندش کرد تا بتونه با حفظ تعادلش پاشه. ادامه داد:
-حتی درست یادم نیست با کی.
ییبو نالید:
-ژان!
با بیمیلی دستاش روی یه شونهی ژان نشستن تا از روی پاش پایین بره:
-این انصاف نیست...
ژان بلافاصله بعد از بلند شدن ییبو، از صندلی جدا شد:
-میدونم ولی اگه حداقل نیمساعت تا شروعش وقت داشتیم میشد پیچوندش.
ییبو با دلخوری روبدوشامبرشو از روی میز برداشت و گفت:
-همهش کار.
ژان قبل از اینکه برای مرتب کردن سر و وضعش سمت سرویس راه بیفته رو به ییبو کرد. بار اولی نبود که ییبو بابت حجم کاری زیادش غر میزد یا حتی بیشتر از دو کلمه اعتراض میکرد. ژان نفسشو به شکل بازدمی بیرون داد و با فاصلهی یه قدم روبهروش ایستاد:
-هی.
انگشتشو زیر چونهی ییبو زد تا بهش نگاه کنه:
-اگه کار نکنم چی جوری برند موردعلاقهتو بالا و پرفروش نگه دارم که حداقل در حدت باشه، هوم؟
ییبو سرشو کج کرد تا از انگشت ژان رها بشه و سرشو پایین انداخت:
-ولی من الان دوستپسرمو میخوام.
ژان دوباره چونهی ییبو رو بین انگشتاش گرفت:
-میدونم ولی این چطوره؟ اگه صبر کنی شب میریم یه جایی که قول میدم خیلی خوش بگذره.
ییبو زیرچشمی نگاهی به ژان انداخت:
-دِلمار؟
-افتردارک.
YOU ARE READING
•Melantha•
Fanfiction『Couple: Yizhan』 『Writers: Meilin & Hibou』 『Genre: Smut, Romance, Angst』 خلاصه: -هیچکس نمیتونه از عواقب تصمیماتش فرار کنه، همه محکوم به پذیرفتن تاوانن. جزای یه گناه برای هرکس متفاوته اما به یقین همه به یک اندازه درد میکشن. روزی، جایی، پس پلک گشوده...
-Part 4
Start from the beginning
