ییبو نفسشو با صدا بیرون فرستاد و گفت:
-دیدم‌.
-نظرت چی بود؟
-چندتاش خیلی خفن بودن، مخصوصا اون زرشکیه.
-می‌ذارمش اول لیست.
همزمان با بالا و پایین کردن چند‌تا فایل و پیام ادامه داد:
-فتوشات چطور بود؟
ییبو سر تکون داد:
-ست قشنگی بود، باید ببینی چقدر بهم می‌اومد.
ییبو خودشو روی میز ژان بالا کشید و گوشه‌ش نشست. گوشیشو از جیب روبدوشامبرش بیرون آورد و شروع به باز کردن چندتا فولدر کرد:
-اینقدر خفن بودن که همونجا گفتم چندتاشو برام بفرسته.

گوشیشو سمت ژان چرخوند. ژان گوشیو از دست ییبو گرفت و نگاهی به عکسا انداخت. هیچوقت نمی‌تونست و حتی به کسی اجازه نمی‌داد زیبایی و درخشندگی‌ایو که ییبو به هر تیپ و استایلی اضافه می‌کرد، انکار کنه. مثل همیشه اولین چیزی که ناخودآگاه توجه ژانو جلب می‌کرد، تضاد بی‌نقص سفیدی پوست ییبو با رنگای تیره بود؛ چیزی که هیچوقت توی رسوندن افکارش به مرحله‌ی جنون شکست نمی‌خورد ولی اونقدر طول نکشید که گوشیو روی میز گذاشت:
-خودت اینجا نشستی و می‌خوای به عکسا توجه کنم؟

لبخند ییبو پررنگ‌تر شد. نگاهی به خودش انداخت و گفت:
-کت و دستکش و پوتینمو درآوردم.
-مهمه؟
ژان اینو گفت و بعد صندلیشو کمی از میز فاصله داد و آروم ضربه‌ای روی پاش زد. ییبو از روی میز پایین پرید و سمت ژان راه افتاد. در همین حین روبدوشامبرشو از تنش بیرون کشید و روی میز انداخت. دستشو روی شونه‌های ژان گذاشت و با کمکش رو بهش روی پاش نشست:
-اونجوری سکسی‌تر بودم.
ژان از سر عادت دستشو کنار کمر ییبو نشوند:
-من سکسی بودنتو با چیزی که می‌پوشی نمی‌سنجم.
دست دیگه‌شو نوازش‌وار روی رون ییبو کشید و ادامه داد:
-معیارم معتبرتر از چند تیکه چرم و فلزه.

لبخند یه‌طرفه‌ای که روی صورت ییبو نشسته بود، مملو از شیطنت و ذوق بود. تعریفای ژان همیشه براش خوشایند بودن و هر کاری برای بیشتر شنیدنشون می‌کرد. از قصد کمی روی پای ژان جابه‌جا شد و پرسید:
-مثلا چی؟
ژان بیشتر از قبل ییبو رو سمت خودش کشید و کمی به فشار انگشتاش روی پای اون افزود:
-مثلا جوری که بلدی مال من باشی.

ییبو چونه‌شو روی شونه‌ی ژان گذاشت و چشماشو کمی روی هم فشار داد:
-دیگه چی؟
ژان تا جایی که می‌تونست چشماشو سمتش چرخوند و در حد نیم‌نگاهی بهش انداخت. تکیه‌ی ییبو حس خوبی بهش می‌داد و به تدریج ذهن شلوغشو ساکت می‌کرد. همین باعث شد در جواب بگه:
-جوری که باعث می‌شی حتی شده برای یه مدت کوتاه به چیزی فکر نکنم، درست موقعی که بهش نیاز دارم.
لبخند یه‌طرفه‌ای روی صورت ییبو نشست. لباشو به گوش ژان نزدیک کرد و زمزمه کرد:
-حتی جوری که شرطا رو می‌برم؟
ژان نوازش‌وار دستش روی پای ییبو بالا برد:
-اون هیجان‌انگیزترین قسمتشه.

ییبو که از لمسای ژان حسابی داغ شده بود، باز کمی توی جاش جا‌به‌جا شد و با عقب بردن سرش به چشمای ژان خیره شد:
-می‌خوامش.
ژان کندتر از قبل دستشو از روی پای ییبو بالا کشید و با انگشتاش تا گردنشو طی کرد:
-به این زودی حوصله‌ت سر رفته ها؟
ییبو درحالی که تا حدی ناخودآگاه پایین‌تنه‌شو به ژان می‌مالید، با عجله شروع به باز کردن دکمه‌های پیرهن اون کرد:
-باز شروع نکن که اذیتم کنی.
انگشتای ییبو به دکمه‌ی دوم نرسیده بودن که ژان با یه حرکت سریع و نه‌چندان ملایم حلقه‌ی چوکر ییبو رو گرفت و طوری پایین کشیدش که بتونه کنار گوشش زمزمه کنه:
-دستات سرخود شدن... یا تصمیم گرفتی بیخیال راه رفتن رو پاهای خودت شی؟

•Melantha•Where stories live. Discover now