ناگهان چشمای ییبو برق زدن؛ به نظر اومد چیزی یادش اومده. فورا ادامه داد:
-شرطو بردم نه؟!
-آره. هر بار رکوردتو می‌شکنی، کم‌کم داری ترسناک می‌شی.
ژان به اتاق کوچیکی شبیه اتاق لباس که از بالا تا پایین با کشوهای بزرگ و کمد پر شده بود و محل نگهداری کلکسیون اکسسوری و جواهرات کمیاب و گرون‌قیمتش بود، اشاره کرد و ادامه داد:
-همونطور که قول دادم هر کدومو که خواستی می‌تونی برداری.

ییبو خواست روی تخت بشینه اما فشاری که به پشتش اومد باعث شد آخش دربیاد. درحالی که گوشه‌ی لبشو گاز گرفته بود و چشماشو روی هم فشار می‌داد، زیر لب گفت:
-بدجوری داغونم کردی.
ژان دست دیگه‌شو روی تخت گذاشت و بهش تکیه داد:
-دوش آب گرم؟
ییبو فورا نگاهشو به ژان داد و گفت:
-آره آره، با ماساژ. بعدش جایزه‌مو انتخاب می‌کنم.

ژان سیگارشو توی جاسیگاری بلوری روی پاتختی خاموش کرد:
-هانگشو که بی‌خیالت شد، شب می‌مونی؟
ییبو آروم خودشو سمت ژان کشید:
-به شرطی که به جای اون گیر ندی چی بخورم چی نخورم.
ژان از سر عادت دستشو دور کمر ییبو گرفت و جواب داد:
-هر بار که کاریت نداشتم بالا آوردی.
ییبو نالید:
-خب منم بعضی وقتا دلم غذاهای خوشمزه می‌خواد.
-تقریبا بعد از کارآموزیت تمام مدت داری با رژیم پیش میری، معده‌ت بهش عادت کرده.
بازوی ییبو رو گرفت تا کمکش کنه بلند شه و ادامه داد:
-یه شبه عادتاش عوض نمی‌شن.
ییبو پوفی کشید و درحالی که به کمک ژان روی پاهای دردناکش می‌ایستاد، گفت:
-خیلی‌خب ولی تا یادم انداختی بذار منم مثل هانگشو خبرچینیشو کنم. چند باری بهش گفتم باید رژیمم عوض شه اما قبول نمی‌کنه. اون خیلی ازت حساب می‌بره، تو بهش بگو.
-باهاش حرف می‌زنم ولی توام یکم به حرفاش گوش کن، اگه کمتر عصبیش کنی باهات راه میاد.
-اون فقط یه سری چیزای کلیشه‌ای که مطمئنه خوب از آب در میان رو دو دستی چسبیده. یه نگاه به من بنداز، یه بدن لاغر و تخت دارم چون همیشه باید وایب باتمای بدبختو بدم.
-کدوم باتم بدبختیو دیدی که اندازه‌ی حداقل یه کشور طرفدار داشته باشه و هر پولارویدش صد تا پونصد یوان بیارزه؟

ژان بی‌مقدمه خم شد و ییبو رو از روی زمین بلند کرد. ادامه داد:
-و البته یه دوست‌پسر بیزنس‌منم داشته باشه که کلی اسباب‌بازی از خط اول تولید براش بیاره، هوم؟
ییبو دستاشو دور گردن ژان حلقه کرد و گفت:
-منظورم این نبود.
آروم یه دستشو روی عضلات نسبتا برجسته‌ی سینه‌ی ژان کشید و ادامه داد:
-تو با اینکه مدل نیستی ولی بدنت خیلی خوبه، عضلات مردونه‌ی خفنی داری. منم همچین چیزی می‌خوام.
ژان سمت سرویس راه افتاد:
-تلفاتی که طرفدارات تا الان دادن کافی نیست؟
ییبو با خنده جواب داد:
-بیخیال، اون موقع دیگه طرفدارم نیستن. همین الان بعضیاشون فقط به خاطر شیپای مسخره کارامو دنبال می‌کنن.
ژان ابرویی بالا انداخت:
-نقل قول از هانگشوئه؟
خنده‌ی ییبو بلندتر شد:
-آره‌.

ژان در سرویسو با کمرش هل داد و وارد شد:
-معلوم بود.
-برام اسباب‌بازی جدید نیاوردی؟
ژان آهسته طوری که مطمئن باشه اونقدر به ییبو فشار نمیاره، روی قسمت تخت بالای وان که با حوله پوشیده شده بود، نشوندش:
-برای امروز به اندازه‌ی کافی بازی نکردی؟
ییبو بعد از جدا شدن از ژان دستاشو دور خودش گرفت؛ سرویس کمی سردتر به نظر می‌اومد. گفت:
-فکر نمی‌کردم بخوای بذاری همینجوری برم خونه‌ی دونگ‌می.
ژان شیر آبو باز کرد تا وانو پر کنه. شاید کلی جواب وجود داشت که می‌تونست در برابر حرف ییبو بگه و جنبه‌ی شوخی داشتن ولی ترجیح داد بپرسه:
-همینجوری یعنی چی جوری؟
ییبو با نیش باز جواب داد:
-بدون مارکای گنده گنده.

شیطنتای ییبو می‌تونستن توی موضوعات جدی در حد یه لبخند یه‌طرفه ژانو نرم کنن. ژان همونطور که دستشو نزدیک ییبو به لبه‌ی وان تکیه داد، گفت:
-می‌دونم دنبال دردسر و هیجانی ولی سعی کن به همینجا محدودش کنی.
لحنش رو به جدیت رفت:
-حتی از ظاهرشم مشخصه یکم ساده و احمقه ولی خب هنوز ممکنه یه چیزایی توی آستینش برای وقتی دوربین روش نیست داشته باشه.
به ییبو نزدیک‌تر شد و نگاهشو به چشماش دوخت:
-می‌خوام خیلی مراقب باشی. یادته که فقط به یه شرط قبول کردم باهاش پیش بریم؛ اینکه از هر لحاظ ممکن کوچیک‌ترین اتفاقی برات نیفته.

ییبو در جواب فورا سر تکون داد:
-حواسم به همه‌چی هست.
-خوبه، و یه چیز دیگه...
همونطور که شستشو روی لب پایین ییبو می‌کشید، زمزمه‌وار ادامه داد:
-زیاد خوش نگذرون، می‌دونی که تو تلافی کردن کم نمی‌ذارم.
ییبو بوسه‌ای روی نوک انگشت ژان نشوند و گفت:
-من که از تلافی کردنای تو بدم نمیاد ولی...
با چشمکی به ژان ادامه داد:
-همه‌ی خوش‌گذرونیا با رئیس شیائوئه.

•Melantha•Where stories live. Discover now