جیمین لنگان لنگان به طرف کمدش رفت و همونطور که گوشی رو بین شونه و گونش گیر انداخته بود گفت

_بازم الهه رو شکر کن یجا قبولت کردن وگرنه که با این وضعیت درس خوندنت موندم چطور هنوز راهت میدن دانشگاه.

اون وو چشمی چرخوند و گفت:

_خفه شو زود بیا منتظرتم بارون کوچولو.

جیمین  با شنیدن لقبی که براش حکم فوش داشت اخم کرد و گفت:

_بارون کوچولو دیگه از کجا دراومد؟

اون وو با خباثت خندید و گفت:

-چند شب پیش که رفتیم بار سگ مست کرده بودی هی میگفتی من بارون کوچولو نیستم مرتیکه پوکر فیس بدرد نخور جذاب هرچند سعی کردیم از زیر زبونت بکشیم که این مرتیکه جذاب کیه اما فایده نداشت.

جیمین اروم مشتی به دیوار زد و گفت:

_هیچوقت هم قرار نیست بفهمی که کی بوده پس دهنتو ببند و قطع کن.

اون وو خنده ای کرد و گفت:

_باشه بابا میبینت زود بیا.

جیمین تلفن رو قطع کرد و روی تخت پرتش کرد با هر سختی که بود خواست از روی تخت بلند بشه که با صدای در و ورود تهیونگ دست از تقلا برداشت، تهیونگ با تعجب و نگرانی سمتش رفت و گفت:

-هی داری چیکار میکنی، بگیر بخواب ببینم نباید به پات فشار بیاری.

جیمین با درموندگی نالید و گفت:

_هیونگ کمکم کن لباسامو عوض کنم باید برم دانشگاه برنامه کاراموزیمو بگیرم حتما هم امروز باید بریم متوجه شدی؟

تهیونگ نچی کرد و بالای سر جیمین کنار تخت ایستاد و گفت:

-نه متوجه نشدم، تو میزی توی سرت خورده ؟با این پا چطوری میخوای بری اونجا آخه؟ نباید به خودت فشار بیاری اگه حتما امروز باید بگیریش من میرم و برات میگیرمش پس تو بشین سرجات و بگو برای ناهار چی میخوری.

جیمین اخم هاش رو توی هم کشید و گفت:

_هیونگ نمیخوام باهات بحث کنم پس فقط کمکم کن لباس بپوشم و راننده رو خبر کن تا منو ببره اونجا اگرم نمیکنی خودم یه راهی پیدا میکنم و منت تورو هم نمیکشم.

تهیونگ آهی کشید و گفت:

-از اونجایی که هیچکس حریف تو نمیشه باشه بیا اول لباساتو عوض کنیم اما باید قول بدی زیاد به خودت فشار نیاری متوجهی؟

جیمین لبخندی زد و گفت:

_باشه هیونگ حواسم هست

اون وو با دیدن ماشین جیمین از روی نیمکت بلند شد و به طرف ورودیه دانشگاه رفت وقتی دید که در عقب باز شد و جیمین پایین اومد کمی تعجب کرد چون امگا ادمی نبود که بخواد با راننده اینور اونور بره اما امروز اینکارو کرده بود سوال های بیهوده توی مغزش رو پس زد و وقتی جیمین پیاده شد به طرفش رفت و مشتی به بازوی پسر زد و گفت:

_دلم میخواد خفت کنم میدونی چند ساعته منتظرتم؟ دیشب چه غلطی داشتی میکردی که تا لنگ ظهر خوابیده بودی؟ نکنه ....

جیمین دستشو روی دهن اون وو گذاشت و گفت:
_اگه دو دقیقه دهنتو ببندی منم میتونم جوابتو بدم، فعلا بیا بریم‌ من برناممو بگیرم بعداً باهم حرف میزنیم، فقط اینکه من پام آسیب دیده باید کمکم کنی درست نمیتونم راه برم.

اون وو با برداشته شدن دست جیمین از روی  دهنش با تعجب گفت:

_پات اسیب دیده؟ کجا؟ کی؟ تو که سالم بودی!

جیمین دست اون وو رو دور کمرِ خودش حلقه کرد و به پسر تکیه زد و گفت:

_راه بیوفت تا برات بگم.

-باشه.

بدون توجه به درد پاش دستش رو لب میز اقای لی گذاشت و گفت:

_اقای لی امکان نداره من پامو توی اون شرکت بزارم لطفاً مکان کارآموزیه من رو تغییر بدین.

اقای لی تکخنده ای کرد و گفت:

-پارک جیمین مثل اینکه باید یادآوردی کنم اینجا دانشگاه و تو هم یک مرد بالغی پس التماس کردن مثل یه بچه دبستانیو تمومش کن و برو وظیفه ای که بهت محول شده رو به بهترین نحو ممکن انجامش بده، من واقعا متوجه نمیشم تو چرا نمیخوای بری تو شرکت Jjk کارآموزیتو بگدرونی این یه فرصت طلاییه اونا فقط یک دانشجو رو قبول کردن که اونم فقط تویی اونم بخاطره خوب بودنت پس به جای تلف کردن وقتت برو و برای آیندت تلاش کن.

جیمین پلک هاش رو روی هم فشرد و گفت:

_اقای لی برام‌ مهم نیست اون شرکت خراب شده چه جایگاهی توی دنیای کار داره من نمیخوام اونجا کار کنم لطفا جامو عوض کنین اخه چه فرقی برای شما داره؟

آقای لی کلافه از اصرارهای بی پایان پسر متقابلا از سرجاش بلند شد و با لحنی که از توش عصبانیت مشخص بود گفت:

_پارک همین الان دفترچه کارآموزیتو برمیداری و از اینجا میری وگرنه اگه بخوای به اصرار های بیخودت ادامه بدی میفرستمت کمیته انضباطی زودباش.

جیمین دستش رو مشت کرد و دفترچه رو از روی میز با خشم برداشت و در اتاق آقای لی رو محکم بهم کوبید.

چرا جئون جونگ‌کوک مثل بختک افتاده بود روی زندگیش؟چرا هرچی میخواست از اون الفای مزخرف دوری کنه اما بازم سرنوشت نمیذاشت؟

 grumpy alphaDonde viven las historias. Descúbrelo ahora