ep 25

477 51 16
                                    

به اسرار دوستش جیمین به جاش سر شیفت وایساده بود و بی حوصله به اطرافش نگاه میکرد

پیرمردی که مسئول سوپر مارکت بود اومد نزدیک و گفت : مطمعن باشم مشکلی نداری جوون؟

مینهو : نه آجوشی! من قبلا هم تو سوپر مارکت پاره وقت کار میکردم نگران هیچی نباشید!

پیرمرد لبخندی زد و قبل اینکه بره بیرون گفت : پس اینجارو به تو مسیپرم! اینم کلید!

کلید و از پیرمرد گرفت و بعد از خدافظی دوباره با چهره ی بی روح و بی حوصلش پشت صندوق نشست و سرشو روی دستاش گذاشت

از چند روز پیش که ججو بود دیگه خبری از جیسونگ‌ نداشت!

ممکن بود اتفاق بدی براش افتاده باشه؟

غرور لعنتیش اجازه نمی‌داد بهش زنگ بزنه

میدونست تو شرایط بدی جیسونگ و تنها گذاشته ولی اگه فشار بقیه روش نبود اینکارو نمی‌کرد!

کلافه از فکرای تکراری ای که این چند روز ذهنشو درگیر کرده بودن سرشو تکون داد و با ورود فردی به سوپر مارکت بدون اینکه سرشو بیاره بالا گفت : خوش اومدین!

همیشه در جواب این جمله چیزایی مثل ممنون! یا مرسی میشنید!

با نشنیدن هیچی جوابی سرشو بالا آورد و همین باعث شوکه شدنش شد!

داشت خواب میدید؟ یا توهم‌ میزد؟

با تردید زمزمه کرد : جی..جیسونگا؟

جیسونگ که اصلا و ابدا انتظار دیدن مینهو رو نداشت گفت : نمیدونستم..کار میکنی!

مینهو : نمیکنم! به جای یکی از دوستام وایسادم...

جیسونگ‌ سری تکون داد و به سمت یخچال رفت

بعد از برداشتن چند تا سوجو و اسنک رفت دم صندوق و بدون اینکه نگاهشو به مینهو بده اونارو گذاشت جلوش

مینهو : ح..حالت خوبه؟

جیسونگ : هوم...تو چی؟

مینهو : خ..خوب نیستم!

چرا جیسونگ نگاهش نمی‌کرد؟ چرا همش سرش پایین بود؟

جیسونگ چیزی نگفت و منتظر موند تا مینهو حساب کنه و مینهو از قصد طولش میداد تا بیشتر سنجابک کوچولوشو ببینه!

با ورود یهویی فرد جدید به سوپرمارکت توجه جفتشون جلب شد

جیسونگ : سوبینا! چرا اومدی؟

سوبین اومد نزدیک و دستشو انداخت دور گردن جیسونگ : خیلی طولش دادی نگران شدم..اوه! این...مینهو نیست؟ همون دوس پس-

جیسونگ سریع گفت : آره خودشه!

مینهو گیج شده بود

حس میکرد بهش خیانت شده!

𝗂𝗌 𝗍𝗁𝗂𝗌 𝖫𝗈𝗏𝖾...? Where stories live. Discover now