کلافه سر میز صبحونه ای نشست که شامل
جه مین برادرش و جینا و سوهه خواهراش
و پدر و مادرش میشدن!
از نظرش این میز بیشتر شبیه میزی بود که مقامات میشنن پشتش مذاکره میکنن!
و البته که همه ی اینا به خاطر پدرش بود!
پدر جیسونگ در حالی صبحونه شو میخورد نگاهشو بین اعضای خانواده چرخوند
و با دیدن جیسونگی که فقط داره با صبحونش بازی میکنه بلند گفت : فکر کنم قبلا هم بهتون گفته بودم که هر روز صبح همه باید کامل صبحونه شونو بخورن درسته؟!!!
جیسونگ بدون اینکه سرشو بیاره بالا فهمیده بود مخاطب حرفای پدرش خودشه!
پس ناچار تیکه نونی برداشت و توی دهنش گذاشت
کمی بعد...
خدمتکار همیشگی شون میا وارد سالن شد و تو فاصله ی کمی از میز ایستاد و گفت : ببخشید مزاحم صبحانه میل کردنتون میشم قربان!
یه پسری اومده و با آقای هان کار داره!
جیسونگ که داشت لیوان آبمیوه شو سر میکشید
با این حرف سرفه ای کرد و گفت : چی؟!!!
پدر جیسونگ ابرویی بالا انداخت و گفت : بهش بگو بیاد داخل!
جیسونگ سریع گفت : نه نه من خودم میرم ببینم کیه
اما پدرش مخالفت کرد و گفت : میخوام ببینم با چه آدمایی رفت و امد میکنی!
جیسونگ ناچار دوباره روی صندلی نشست و تو دلش انواع اقسام فحشا رو به کائنات فرستاد
مینهو همونطوری که با دهن باز به عمارت خیره بود وارد سالن شد و از روی بی حواسی در شیشه ای اونجارو محکم بست
و همین باعث شد 6 تا سر برگردن سمتش!
معذب نگاهی بهشون کرد
از بین اونا فقط جیسونگ و میشناخت که داشت با چشمای برزخی نگاهش میکرد
و مطمعنا اون مرد و زن پیر مادر پدرش بودن!
ولی راجب اون 3 نفر دیگه نظری نداشت...
مینهو : شت!
جیسونگ میخواست همین الان پا بشه و یه مشت تو دهنش بکوبه ولی نمیتونست!
پدر جیسونگ لبخندی زد و گفت : خوش اومدی! تو دوست جیسونگی؟
مینهو : سلام جنابه...؟ نه یعنی پدر جیسونگ
از آشنایی باهاتون خوشبختم! بله خودمم!
مادر جیسونگ با لبخند گفت : بیا بشین پسرم صبحونه خوردی؟!
مینهو لبخندی زد و سرشو تکون داد : نه ممنون! من صبحونه خوردم! فقط چون چند روزیه خبری از جیسونگ نیست اومدم ببینم حالش چطوره!
معذب چند قدمی جلوتر رفت
پدر جیسونگ : نمیخوای خودتو معرفی کنی مرد جوون؟
مینهو : اوه ببخشید! حواسم نبود! من لی مینهو هستم! دوست و هم دانشگاهی جیسونگ!
جینا : دوست؟ مگه کسیم با این عقب مونده دوست میشه؟
