ep 23

383 33 8
                                    

فلیکس : میشنوم!

کارینا : لیکسیا! من...

فلیکس : از کی این موضوعو میدونی؟

کارینا : کر..کریسمس پارسال!

فلیکس پوزخندی زد و گفت : یه ماه دیگه میشه یک سال! یک سال که هر روز تو چشام نگاه کردی
اونم در صورتی که همچین حقیقتی و ازم قایم کرده بودی!

کارینا : لیکسی اینجوری نیست من واقعا...

فلیکس : فلیکس! دیگه اونجوری صدام نکن!

کارینا با چشمایی که توشون پر از شک بود
بهش خیره شد

با دیدن چشمای کارینا یه لحظه حس پشیمونی بهش دست داد ولی...مگه کسی که باید پشیمون باشه کارینا نبود؟!

کارینا : مامان...پارسال دقیقا شب سال نو اومد دم خونم! من...اول باور نکردم! ولی بعد از اون شب دیگه ولم نکرد و تا یه هفته همه جا دنبالم میکرد...منم‌ مجبور شدم..تست دی ان ای بگیرم!
بعدش که فهمیدم تصمیم گرفتم...

فلیکس : تصمیم گرفتی این موضوع و از لیکسی عزیزت پنهون کنی و یه سال کامل از دور هواشو داشته باشی نه؟‌ من بهت نیازی نداشتم کارینا الانم ندارم! ولی هیچ چیز نمیتونه این کار مسخره تو توجیح کنه!

کارینا : فلیکس! من عذاب وجدان داشتم میفهمی؟!!!!!!

با داد یهویی کارینا تعجب کرد

کارینا : بعد از اینکه فهمیدم مامان بابا اون زمان باهات چه رفتاری داشتن از خودم متنفر شدم!
متنفر شدم که اون موقع نتونستم به عنوان خواهر بزرگ ترت ازت محافظت کنم! هنوزم از خودم متنفرم! تو الانم داری اذیت میشی ولی من هیچ کاری از دستم بر نمیاد! میفهمی؟ چه بدونی ندونی فرقی نداره من خواهر بدرد نخور و بی ارزشیم میفهمی؟؟!!!!!!

به محض اینکه اولین اشکش سرازیر شد کارینا رو توی بغلش کشید و گفت : دیگه این حرفو نزن!

کارینا محکم بغلش کرد و موهای برادرشو آروم نوازش کرد...

هیونجین که تازه اون لحظه وارد شده بود با دیدن این صحنه ناخواسته بلند گفت : اوه!

کارینا از بغل فلیکس بیرون اومد و نگاه تیزی به هیونجین کرد

هیونجین : بعد موقع اومدم! میخواستم بگم...شام حاضره!‌

فلیکس : الان میایم

هیونجین سریع تکون داد و در اتاقو بست

کارینا : چرا هنوز باهاش زندگی میکنی؟

فلیکس : آه بیخیال نونا! باز شروع کردی؟!

کارینا با شنیدن اسم "نونا" لبخندی زد...
اولین بار نبود اینو میشنید فلیکس همیشه برای اذیت کردنش بهش میگفت نونا اما این بار...به خاطر اذیت کردنش نبود! از ته دل گفته بود :)

𝗂𝗌 𝗍𝗁𝗂𝗌 𝖫𝗈𝗏𝖾...? Место, где живут истории. Откройте их для себя