پارت ۴۶

1.4K 303 59
                                    

(شب)
بعد از بوسیدن لپ جه‌کیونگ خداحافظی کردم و به سمت عمارت کیم پا تند کردم به هرحال من دعوت بودم و خب یکم دیگه حرص دادن کیم که اشکالی نداشت، داشت؟
دستی به لباسام کشیدم و با  پوزخند دستمو توی موهام فرو کردم

با ورودم به عمارت  سریع به سمت جایی که حدس میزدم اونجا باشن رفتم و درست حدس زده بودم+به به سلام هاربوجیه عزیزمهمشون با بهت بهم نگاه کردن+چیه؟ خوشحال نشدید؟٪تو اینجا چه غلطی میکنی؟روی مبل تک‌نفره نشستم و به خانم سو که با لبخند بزرگی داشت بهم دست تک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با ورودم به عمارت  سریع به سمت جایی که حدس میزدم اونجا باشن رفتم و درست حدس زده بودم
+به به سلام هاربوجیه عزیزم
همشون با بهت بهم نگاه کردن
+چیه؟ خوشحال نشدید؟
٪تو اینجا چه غلطی میکنی؟
روی مبل تک‌نفره نشستم و به خانم سو که با لبخند بزرگی داشت بهم دست تکون میداد دست تکون دادم
+سلام خانم سو دلم واستون تنگ شده بود، اگر میشه واسم توت فرنگی بیارید
و بیشتر توی مبل فرو رفتم
+اینجا خونه شوهرامه‌ها اومدم خودشونو ببینم
و به قلبم ضربه‌ای زدم و به تهکوک که کنار هم نشسته بودن اشاره کردم
٪فکر میکنی من احمقم؟
از خانم سو تشکری کردم و ظرف توت فرنگی رو ازش گرفتم و روی پاهام گذاشتم و یکیشون ریلکس توی دهنم گذاشتم و با دهن پر گفتم
+اون که هستی...نه چیزه اومدم ببینم متراژ اینجا چقدره
کیم با بهت گفت
٪متراژ اینجا؟
+نمیگی؟ خودم متر کنم؟
تهیونگ با حرص گفت
×چی میخوای امگا؟
محتویات دهنم رو قورت دادم و گفتم
+چنگیز اینجارو خیلی دوست داره آخه حیاطش دلبازه و اینا دیگه تصمیم گرفتم اینجارو هم بردارم واسه خودم
کیم از جاش بلند شد و پیشونیش رو ماساژ داد که منم از جام بلند شدم و به قدم‌هام شروع کردم به اندازه گیری
٪گمشو بیرون
+چی؟
٪گمشو بیرون امگا
وقتی بوی رایحشو حس کردم قهقهه ای زدم
+اوه جناب کیم شما که هیچوقت از رایحه برای سلطه امگاها استفاده نمیکردی چیشد یهو؟
رایحش محو شد و بعر از نگاه عصبانی‌ای که بهم انداخت با قدم‌های بلند به طرف اتاقش رفت که داد زدم
+آره دقیقا همون اتاقی که الان توشی رو میخوام واسه خودم بردارم
و خنده‌ای کردم
○جیمین بسه خواهش میکنم
با تعجب به سئوک که این حرف رو زده بود نگاه کردم، با شنیدن صداش و حس کردن رایحش که زمانی تنها راه آرامش من بود، حس کردم دلتنگی داره خفم میکنه دلم میخواست بغلش کنم و سرمو توی گردنش فرو کنم تا رایحش رو نفس بکشم، هم اون هم هانول که نگاهش رو ازم میدزدید
برخلاف حرف قلبم گفتم
+وای وای ببینید چه شخص مهمی گفت که بس کنم
و بعد قهقهه ای زدم
+ببین بچه صد دفعه بهت گفتم اینبارم میگم، نه خودت نه حرفات یه ذره هم اهمیت نداره واسم، اونی که قبلا میشناختیش مرد فهمیدی؟

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now