پارت ۲۷

1.9K 374 46
                                    

تهیونگ با بهت از جلوم کنار رفت که یه عالمه آدم رو دیدم ک دور میز بزرگی نشسته بودن
+اهم سلام
نگاه عصبی کیم که انگار میخواست همین الان منو بکشه باعث شد نیشم باز شه
+هه هه مزاحم شدم؟ مراحمم
٪پارک جیمین اینجا چی میخوای
منکه داغ دلم تازه شده بود گفتم
+این جونگکوک داره پیر میشه آلزایمر گرفته گوشیش پیشم موند منم که دلم پر بود تف کردم رو گوشیش اما انقدر مهربونم دلم نیومد بهش نگ...
با صدای داد کیم حرفم رو خوردم
٪نگهبانا بیاید این لکه‌ی ننگ رو از اینجا ببرید
تهیونگ بازوم رو گرفت و بعد از چنگ زدن گوشی جونگکوک از توی دستم منو به بیرون پرت کرد و خودش رفت داخل اتاق مدیریت با حرص ادای کیم رو داشتم در میاوردم که یهو چندتا نگهبان گنده اومدن
+ببخشید مگه اومدید قاتلی چیزی دستگیر کنید؟ یه امگای مظلوم که این همه آدم گنده نمیخو...هی هی ولم کن میرم ازتون بخاطر دست زدن به یه امگا شکایت میکنم
با بیرون پرت شدنم از شرکت آخی گفتم و شروع کردم فحش دادن که یکیشون اومد نزدیکم و پس گردنم رو گرفت و بدون توجه به تقلا های من ریموت لیموزین رو از جیبم در اورد و هولم داد و رفتن داخل
+ای مادر به خطا، امیدوارم کله‌ی کچلت بخوره به در ترک برداره مرتیکه نارگیل
و با غر غر راهمو به طرف پاساژ کج کردم
+ببین فشارم افتاد حالا باید برم شیر کاکائو بخورم خوب شد از لیموزینشون پول دزدیدما وگرنه چجوری میرفتم عمارت

بعد از یه عالمه گشت و گذار خرید خوراکی راضی شدم که به عمارت بگردم هرچند که هنوز دلم میخواست بیرون باشم اما میدونستم همین الانشم کیم منتظرمه خشتکمو بکشه روی سرم
+خدایا خودمو سپردم به تو هرکی خواست دست روم بلند کنه تبدیل به غورباقه بشه، ای به قربانت شوم
و رفتم داخل
با وارد شدنم کیم رو دیدم که روی کاناپه نشسته و خدمتکاری که شونه‌هاش رو ماساژ میده و یکی دیگه هم قرصاشو میده بهش
٪من تهش سکته میکنم مطمئنم
÷خدانکنه پدربزرگ
با دیدن من کیم داد زد
٪این پسره‌ی بی آبرو کار همین یه ذره‌ آدمه با همین قد و هیکل آبروی چندین ساله‌ی منو برد بدبختم کرد آخ
و بعد جشماشو بست و دستشو روی صورتش گذاشت
لبخند گنده‌ای زدم و گفتم
+ببخشید دیگه حرص نخور پیر میشیا
کیم با حرص جشماشو باز کرد و لیوان آبی که دست خدمتکار بود رو به طرفم پرت کرد
٪دهن فاکیتو ببند
جاخالی دادم و گفتم
+بی ادب شدی
٪ببریدش و بهش بیست تا شلاق بزنید همین الان
با بهت داد زدم
+چی؟ پیخوای یه امگارو بزنی؟ شکایت کنم ازت؟
با دندونای جفت شده گفت
٪هیچ غلطی نمیتونی بکنی
لبخند گنده‌ای زدم و گفتم
+یه کار هست که میتونم بکنم، فرار
و سریع به طرف اتاقم دویدم
اما صدای دادش رو که میگفت
٪تا کی میخوای فرار کنی؟
رو شنیدم و بعد خودمو توی انباری انداختم و در رو قفل کردم
+آه مردک جدی جدی میخواست بهم شلاق بزنه‌ها چقدر بی جنبست
و با لب‌های آویزون خودمو روی تختم انداخت و خوابیدم

با حرص مشتی به خمیر زدم و گفتم
+که منو مجبور میکنی تنهایی آشپزی کنم ببین چه بلایی سرت میارم مردک
قرص بیرون روی رو که دیشب برای همین مواقع خریده بودم رو در اوردم و قایمکی پودرش کردم و توی خمیر نون ریختم و شروع کردم به ورز دادن
اینجا باید حتما نون رو خودمون درست میکردیم
با یاداوری صبح با حرص آهی کشیدم، صبح که خواستم بیام آب بخورم کیم که انگار کمین کرده بود منو خفت کرد و گفت اول غذا درست میکنم برای ناهار و بعد میخورنش اکر خوشمزه بود ده تا شلاق میخورم اگر خوشش نیومد بیستا
منم تصمیم گرفتم یه کاری کنم تا یه روز کلا نتونه از دستشویی بیاد بیرون

حالا که غذا اماده بود تنهایی چیدمشون روی میز و نون هارو دقیقا جایی گذاشتم که کیم میشینه و منتظر موندم، انگار بچه‌های کیم دوباره به سفر کاری رفته بودن و قرار نبود برای ناهار بیان
وقتی کم کم اومدن نشستن با استرس به نون‌ها زل زدم اما یهو همه‌ درخواست نون کردن
به مسیح اینا میمیرن خونشون گردن منه که بابا کمتر بخورید
با استرس لبمو جویدم تا سریعتر کوفت کنن تا ببینم چه غلطی باید بکنم

بعد از یک ساعت همهمه ای توی عمارت پیچیده بود و همه درحال رفت و آمد بودن
یکی از خدمتکارا که با استرس داشت میدوید رو گرفتم و گفتم
+چیشده؟
~همه‌ی نوه‌های جناب کیم و آقای جانگ و جناب کیم متاسفانه مشکل بیرون روی پیدا کردن و ما دنبال داروییم
با بهت گفتم
+چی؟همون اسهانزیفهبنمهل
طرف دستشو جلوی دهنم گرفت و گفت
~هیش بی ادب نباش فعلا فرار کن چون میدونن مقصر تویی گردنتو میزنن از همه کاراشون عقب افتادن
و بعد دستشو برداشت و دم گوشم گفت
~شنیده شده جناب کیم از دستشویی اتاقش بیرون نیومده چهل دقیقست
ناخداگاه قهقهه ای زدم که گفت
~فرار کن برو فقط
با آثار لبخندی که روی لبم بود دویدم توی اتاقم و کولم رو برداشتم و چنگیز رو توی کیف مخصوص گذاشتم و دویدم طرف در اصلی که دیدم نگهبان داخل محوطه وایساده با لبخند و لوندی گفتم
+چه آقای خوشتیپی نون نمیخوای آقاعه؟
طرف با دهن کجی بهم نگاه کرد و گفت
'ادا در نیار واسه من آوازت توی کل عمارت پیچیده
متفکر گفتم
+که اینطور عه دزد
پوکر بهم زل زد که گفتم
+ببین مردک یا خودت گول میخوری من فرار کنم یا میزنمت
پوزخندی زد که پای راستمو دقیق وسط پاش کوبیدم که باعث شد دادی بزنه و بیفته روی زمین منم با لوندی چشمکی زدم و گفتم
+اگه از اول گول میخوردی از عمو تبدیل نمیشدی به عمه

سلام بچه های قشنگم
این پارت ادیت نشده متاسفم اگر مشکل داره
خب لطفا کامنت و ووت فراموشتون نشه بچه‌ها من با همینا انرژی میگیرم:>
ببخشید اگر نمیتونم کامنتاتون رو جواب بدم خب؟ قکل میدم به زودی جواب همه‌ی مهربونیاتونو بدم
ولی همشونو خوندپ و با خیلی از کامنتاتون خوشحال شدم و لبخند زدم ممنونتونم

حامی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now