_ لعنتی چرا مدل موهاش رو عوض کرد؟ الان من چیکار کنم؟

امیدوار بود با تغییر کردن ظاهر جونگین توجهش نسبت بهش کم شه و ازش فاصله بگیره اما حالا اون مرد حتی از قبل هم جذاب تر شده بود و با هر بار نگاه کردن بهش چیزی درونش میلرزید.

_ خیلی جذاب شده. باید میگفتم ای کاش میشد موهاش رو بتراشه.

دوباره حوله رو جلوی دهنش گرفت و فریادش رو خفه کرد. حس میکرد داره آتیش میگیره‌. بخاطر تغییر ظاهر اون مرد خیلی تحت فشار بود و طی این دو روز تمام تلاشش رو میکرد که به اون مرد فکر نکنه تا اینکه دیروز جونگین به همراه چند نفر دیگه که یک درخت بزرگ رو حمل میکردن به خونه برگشت و حالا یک درخت زیبا و باشکوه کریسمس گوشه‌ی اون خونه بود.

جونگین تمام مدت بهش لبخند میزد و با مهربونی باهاش حرف میزد. ایده‌ی تزئین درخت رو به اون سپرده بود و از هر نظری که میداد استقبال میکرد.

"+ دقیقا همون چیزی که من میخواستم بگم."

"+ واه این خیلی عالیه. دوستش دارم‌."

"+ باید اعتراف کنم که سلیقه‌ی خیلی خوبی داری کیونگ. این درخت زیباترین درخت کریسمسیه که تا به حال دیدم."

هر چیزی که میگفت و هر کاری که میکرد با تایید و تشویق اون مرد همراه میشد و این موضوع دیوونه‌اش میکرد. تازه این تنها مشکلش نبود. کنی پیش وقتی از خواب بیدار شد و از اتاق بیرون اومد با میز صبحانه‌ی مفصلی که جونگین تدارک دیده بود مواجه شد.

"+ صبح بخیر کیونگسو. امیدوارم شب گذشته خوب استراحت کرده باشی."

اون مرد کت و شلوار طوسی و کراوات ستی به تن داشت و موهای لعنتیش ظاهرش رو از همیشه جذاب تر میکرد. تنها شانسی که آورد این بود که جونگین عجله داشت و باید به کارش میرسید پس نمیتونست با اون صبحانه بخوره.

"+ بشین. من باید برم به کارم برسم اما امیدوارم از صبحانه لذت ببری."

این تمام ماجرا نبود. داشت سعی میکرد با ظاهر خطرناک و کشنده‌ی اون مرد کنار بیاد که جلو اومد و خیلی ناگهانی دستش رو دور کمرش حلقه کرد. بوی عطرش تو بینیش پیچید و قبل از اینکه فرصت کنه ازش فاصله بگیره پیشونیش رو بوسید.

"+ عصر میبینمت. بهم بگو دوست داری چه کاری انجام بدیم و بعدش با هم وقت میگذرونیم باشه؟"

دوباره پیشونیش بوسیده شد و بعد از اون نفهمید چطوری خودش رو به سرویس بهداشتی رسوند و در رو قفل کرد.

_ اون دیوونس. یه دیوونه‌ی پرروی روانی احمق.

با حرص پوزخند زد و ادامه داد:

_ خیلی باید پررو باشه که بعد از اون همه دروغ الان باهام اینطوری رفتار کنه. حتی یک درصد هم احتمال نمیده من یه روز همه چیز رو بفهمم؟

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now