60

155 18 3
                                    

-هیونگ اون مین هو نیست؟
جونگکوک پر انرژی گفت و برای گرفتن پاسخ به یونگی خیره شد. یونگی نگاهی به مردی که آن طرف خیابان قدم می زد انداخت و جواب داد: خودشه...
دستش را بالا برد و صدا زد: مین هو...
اما مین هو توجه به دور و اطرافش نداشت. مستقیم راه خود را  پیش گرفته بود و فقط به روبرو می نگرید. یونگی از خیابان رد شد و همانند تعقیب چی به دنبالش راه افتاد. کنج کاو شده بود بداند چه چیزی در این ذهن محافظش را درگیر کرده اما نمی دانست همه اینها به خودش بر می گردد.
به آرامی دستش را روی شانه اش گذاشت و گفت: مین هو!
مین هو چرخید و با گیجی به یونگی خیره شد. پوزخندی زد گفت: دارم خواب می بینم مگه نه؟ تو اینجا چیکار می کنی؟ تو رویاهام هم هستی؟
از بوی الکل صورتش در هم جمع شد. به خوبی از مدل حرف زدنش پیدا بود که فرد روبرویش مست است و این بو مهر و امضایی روی این احتمال بود. تا له حال می هو را مست ندیده بود و لب های به پایین خم شده و چشمان بسته اش او را به خنده می انداخت. ماسک را روی صورتش بالا تر کشید و به دنبال جایی برای نشستن گشت. با دیدن نیمکتی بیرون از پارک چشمانش برق زد. به سختی مین هو را راهی کرد و روی صندلی نشست.
-چی شده مین هو؟ برای چی مست کردی ها؟
-حتی تو خوابم قشنگی!- بیخیال! یعنی چی که حتی تو خوابم قشنگم؟ مین هو... بهم نگاه کن. چی باعث میشه فک کنی خوابی؟
مین هو در حالی که سعی می کرد چشمانش را باز نگه دارد، جواب داد: بریم خونه... نونا منتظرمه... اگه بهش بگم دیدمت کلی بهم می خنده آخر سرم می گه مگه خودت نگفتی رفتن مسافرت؟!
یونگی خندید و گفت: ولی الان برگشتم و پیشتم. و درمورد برگشتن به خونه... آدرس رو بهم بگو تا ببرمت.
مین هو سرش رو به طرفین تکون داد و گفت: منو ببر تو خونه قلبت! می خوام ببینم اونجا بودن چه حسی داره...
با صدای آرام تری ادامه داد: می خوام حسی که هوسوک باهاش زندگی می کنه برای یک لحظه هم که شده احساس می کرد.
یونگی چشمانش را بست و نفسش را کلافه فوت کرد. با توجه به حرف های مین هو می توانست حدس هایی بزند اما تا واقعا از زبون خودش نمی شنید، قصد فکر کردن به آن را نداشت.
- مین هو... گوشیتو بهم میدی؟
سر مین هو با شوک بالا آمد و گفت: لازم نیست چک کنی با کسی رابطه ندارم... میشه تو اون کسی باشی که اسمش رو به عنوان عزیز دلم توی گوشیم ثبت می کنم؟
یونگی اینبار برای خو بهانه آورد... حتما وقتی هوشیار باشه حرفشو پس می گیره.
البته درست هم بود. مین هو حتما اگر بعد مستی متوجه حرف هایی که زده بود می شد آن ها را انکار می کرد و یا بعد از کلی معذرت خواهی از یونگی می خواست اون هارو فراموش کنه. این تصمیمی بود که خودش گرفته بود. احساسش به یونگی را فراموش کند و به زندگی قبل از او برگردد اما انگار خیلی فایده تی نداشت. مین هو می خواسن از این مدت کوتاه نبودن یونگی استفاده کند و او را از ذهن دور کند اما فایده ای نداشت و اصلا موفق عمل نکرده بود.
- گوشیتو بده... می خوام به خواهرت زنگ بزنم.
مین هو تلفن را از جیبش بیرون آورد و در حالی که رمزش را باز می کرد، گفت: نیازی نیست چکم کنی خوشگلم... من تمام و کمال در اختیار تو ام... اگه می خوای می تونی از نونا هم بپرسی... من مشکلی ندارم.
یونگی با لبخند جواب داد: خیله خوب پس شماره نونا رو بگیر و گوشی رو بده به من...
مین هو به آرومی سر تکون داد و خیلی زدر گوشی به دست یونگی رسید.
- مین هوا! چرا گوشیتو جواب نمی دادی؟
یونگی آب دهانش را قورت داد و گفت: خانم لی...
- اوه... حتما دوباره مست کرده... آدرس بار رو بگید میام دنبالش...
- *آدرس*
- خیلی ممنون من الان راه میوفتم...
- خواهش می کنم...
یونگی گفت و تلفن را قطع کرد. بعد نگاهش را به مین هو داد و با خود گفت: حالا چیکار کنم؟ وانمود کنم هیچی نشنیدم یا بعد که هوشیار شدی بهت زنگ بزنم و درموردش صحبت کنیم؟
مین هو صورتش را به صورت یونگی نزدیک کرد و با چشمان نیمه باز گفت: عاشقتم....
و دقیقا بعد از این حرف سرش روی شانه یونگی فرود آمد.
_______________________________
های👋🏻
من واقعا به این نتیجه رسیدم حافظم مثل ماهی می مونه چون این پارت و دیروز نوشتم ولی یادم رفت بذارمش😔🤦‍♀️

دوباره نه!Where stories live. Discover now