55

175 18 4
                                    

- هیونگ؟
یونگی سرش را چرخاند و سوالی به جیمین نگاه کرد. جیمین خجالت زده سمتش آمد و گفت: هیونگ میشه یه جا دوتایی صحبت کنیم؟ ازت یه درخواستی دارم.
یونگی لبخند اطمینان بخشی زد و گفت: بزار این گوشت ها تموم بشه که یه وقت نسوزه میام. خیلی نمونده.
- من لب رودخونه منتطرتم.
جیمین با شادی گفت و به راه افتاد.
هوسوک که تا الان از دور به صحبت انها گوش می داد از پشت به یونگی نزدیک شد و او را در آغوش گرفت و در حالی که زبانش را روی گردنش می کشید، گفت: بیبی بوی... خسته نیستی؟
یونگی دون دون شدنش پوستش را احساس کرد. لبخندی بزرگی زد و جواب داد: نه سوک. خسته نیستم... راستی جیمین کارم داشت سر اینا وایمیسی تا برم و بیام؟
هوسوک بوسه ای روی گردنش گذاشت و گفت: چرا که نه بیبی.
یونگی تشکری کرد و به سمت رودخانه، یعنی جایی که جیمین نشسته بود رفت.
- بگو جیمینا...
جیمین به کنارش اشاره کرد و گفت: بشین هیونگ... ممکنه طول بکشه.
یونگی روی سنگ کنارش نشست و مضطرب گفت: بگو جیمین. داری نگرانم می کنی...
جیمین توی چشمان یونگی خیره شد و گفت: چادر تو و هوسوک هیونگ بغل چادر ماست... تهیونگ هم باهات خیلی رفیقه...
- جیمین مقدمه چینی رو تموم کن... بهم بگو چی شده؟
جیمین چشمانش را بست و خیلی سریع گفت: هیونگ من و جونگکوک امشب می خوایم دوتاییمون با هم بریم تو تهیونگ میشه باهاش حرف بزنی و حواسش رو پرت کنی؟
بعد از سکوت کوتاهی یونگی گفت: تا حالا این کار رو نکردین؟
جیمبن که هنوز هم که چشمانش بسته بود، سری به معنی مثبت تکان داد. روی دیدن هیونگش را بعد از درخواست خجالت آورش، نداشت.
- جیمینا چشمات رو باز کن...
جیمین آنها را محکم تر به فشرد و گقت: نه هیونگ... خجالت می کشم... فقط جواب بده...
یونگی خندید و گفت: جیمینا من برام کاری نداره...
- مرسی هیونگ...
جیمین گفت و بلند شد تا فرار کنه ولی یونگی دستش را گرفت و گفت: بشین جیمین باید باهات حرف بزنم.
جیمین دوباره کنار یونگی نشست و سرش را پایین انداخت. یونگی خندید و دستش را روی شونه دونگسنگش گذاشت و گفت: قشنگ برام توضیح بده می خواید چیکار کنید.
- هیونگ می دونی ما... ما همیشه... من وسط بودم و... خب خودت می فهمی دیگه منظورمو. می خوایم دوتاییمون... آهههه چرا مجبودم می کنی بگم؟!
جیمین غر غر کرد و با دست صورتش را پوشاند. یونگی که نقشه کرم ریختنش گرفته بود، خندید و گفت: من کاری که می خواید می کنم ولی مطمئنم اگه خودتون کسایی باشید که باهاش حرف می زنید، آرومش می کنید و مراقبشید احساس آرامش و امنیت می کنه...
جیمین با نگرانی گفت: هیونگ می ترسم از پسش بر نیایم... می ترسم بهش آسیب بزنیم...
- اول کدومتون؟
- خب می دونی هیونگ... جونگکوک بزرگ تره... پس اون اول انجامش میده... تا موقعی که من که کوچیکترم... کمتر درد...
- باشه باشه فهمیدم نیاز نیست ادامه بدی...
دستش را گرفت تو ادامه داد: نگران نباش... اتفاقی نمی افته... فقط سعی کنید زود به لذت برسونیدش...
- مرسی هیونگ‌. به خاطر همه چی!
یونگی از جا بلند شد و گفت: پاشو پاشو گشنه میخوام غذا بخورم...
جیمین خندید و گفت: باشه هیونگ بغلت نمی کنم نمی خواد پاشی در بری...
یونگی همانطور که راه می رفت، پاسخ داد: به حرفای تو اعتماد نیست یهو می یای...
با پریدن جیمین روی کوله‌ش فریاد زد: هوووی کره خر بیا پایین! تن نحیف من تحمل تورو نداره که...
جیمین خندید و گفت: خب خودت گفتی به حرف من اعتمادی نیست! من پریدم رو کوله‌ت که حرف خودت رو ثابت کنم!
یونگی روباره غر زد: ای پسره پاچه پاره من نخوام تو حرف منو ثابت کنی کدوم نره خری رو باید ببینم تو این وضعیت خر تو خر!
- هیونگ چه گیری دادی به خر بدبخت؟ به خدا اونم یه حیوونه!
- خیلی ممنون خودت رو بهم معرفی کردی حالا بیا پایین کمرم درد گرفت!
جیمین لبخند شیطانی زد و گفت: هیونگ از وزن من کمرت درد گرفت یا از کارای سانسوری دیشبتون؟!
- نره خر میای پایین یا پرتت کنم؟
- هیونگ، هیونگ سواری! هیونگ چیم چیم نندازی! اگه می خوای بندازی بغل جونگکوک بندازی!(با ریتم آهنگ تاب تاب... بخونید)
- یه کاری نکن همین الان پرتت کنم تو رودخونه ماهی ها بخورنت ها!
- هیونگ جدیدا زیاد فیلم تخیلی می بینی؟ ماهی آدم خوار نداریما!
- آره ولی ماهی گوشت خوار داریم... منم مطمئنم چیم چیم دیشب تو نمک خوابیده پس حسابی خوشمزس! نظرت چیه ماهی هارو بندازم به جونت بعد ازشون بپرسم چه مزه ای بودی؟
- هیونگ دلت میاد چیمی بندازی ماهی ها بخورن؟
- چطوره تو دلت بیاد با شصت و خورده ای کیلو وزن بیوفتی رو کمر من... بعد من دلم نیاد بندازمت تو رود خونه‌ای که تا چند ساعت پیش داشتی توش بازی می کردی تا ماهی های گوشت خوار خیالی بخورنت؟
- هیونگ...
- مرض...
یونگی گفت و بعد از آن تقریبا جیمین رو در آغوش جونگکوک پرت کرد و ادامه داد: بگیرش این کره خر رو مخو!

دوباره نه!Where stories live. Discover now