8

388 45 2
                                    

مین هو با لبخند تلخی زد و از زیر ملافه بیردن آمد.
دست زخمی اش باند پیچی شده بود اما با خون هم رنگین بود. اعضا خیلی اسرار کرده بودند به بیمارستان برود اما او قبول نکرده بود.
نگاه یونگی به مین هو افتاد. می دانست تنها دلیلی که ممکن بود مین هو زخمی شود برای محافظت از او بود‌. اشک در چشمانش جمع شد و با بغض گفت: دستت چیشده؟
مین هو فورا دستش را پشت سرش مخفی کرد و گفت: چیزی نیس فقط یه خراش سادس.
- مین هو بهم دروغ نگو یه خراش ساده اینجور خون ریزی نمی کنه.
نامجون سمتش آمد و گفت: یونگی خودتو نگران نکن. چیز زیادی نیس. بیا بریم یه چیزی بخوریم صبحم اندازه یه بند انگشت نون بیشتر نخوردی.
یونگی بدون توجه به اون سمت مین هو رفت و پرسید: درد می کنه؟ خیلی آسیب دیده؟ زخمش عمیقه؟
- یونگی شی نگران نباش! چیز خاصی نیست زود خوب میشه!
اما یونگی به نگرانی هایش ادامه داد: بلند شو بریم دکتر زخمتو ببینه! من که نمی دونم چی شده ولی...
مین هو در حرفش پرید و گفت: هیچی نشده! بیا بریم یه چیزی بخوریم. به خاطر من. منم ضعف کردم تو که چیزی نخوردی که دیگه هیچی.
یونگی بالاخره راضی شد و با هم‌دور میز نشستند.
سر میز همه به زور سعی داشتند غذا به خوردش بدهند و خب میشه گفت عادی بود.
نگاه یونگی روی مین هو زوم شد. حالش گرفته بود. حتی می توان گفت بغض کرده بود.
نفس عمیقی کشید و بی صدا شروع به خوردن غذایش کرد اما مین هو تنها با آن بازی می کرد.
همه در حال سر‌ و صدا و شادی بودند پس کسی سوال آروم یونگی را نشنید: هیونگ حالت خوبه؟
مین هو با این حرف از افکارش بیرون آمد و گفت: چیشده که این سوالو می پرسید، یونگی شی؟
- اولا یونگی شی نه و یونگی. دوما نمی تونم حالتو بپرسم وقتی غمبرک گرفتی و با غذات بازی می کنی در حالی که گفته بودی خیلی گشنته؟
مین هو آب دهانش را صدا دار قورت داد. یونگی ادامه داد: اگه غذارو دوست نداری رامیون هست. بچه ها چون من گوشت دوست دارم بیش از چیزای دیگه گوشت درست کردن.
- نه اتفاقا غذا خوشمزس من یه ذره ذهنم درگیره.
یونگی دست مین هو را گرفت و گفت: اگه اتفاقی افتاده می تونی باهام حرف بزنی!
- نه چیز خاصی نیست.
مین هو این را گفت و سعی کرد با فکر کردن به اینکه این غذا، غذای مورد علاقه کسیست که دوستش دارد، خود را مجبور به خوردن کند.
او هم گوشت دوست داشت اما هر بار به این فکر می کرد دیگه بهتره حتی اعترافی هم به یونگی نکنه، دلش می شکست و اشتهایش را از دست می داد.
ناگهان فکر کابوس مانندی از ذهن مین هو رد شد. هول شده بود. نه! نباید همچین اتفاقی می افتاد! سعی کرد خودشو مشکوک نشون نده. با چشم و ابرو به نامجون علامت داد تا با او صحبت کند.
نامجون با تعجب سمت اتاقش رفت و مین هو پشت سرش راه افتاد.
- تایک یونگی رو با فیلمایی که هفت سال پیش ازش گرفته بود تهدید می کرد نمی کرد؟
دیگه نیازی به توضیح بیشتر نبود. نامجون تا ته قضیه رو فهمیده بود. سراسیمه گفت: باید چیکار کنیم؟ ایده ای داری؟
- واقعا تنها فکری که به ذهنم میرسه که همین الان برگردم به اون خونه و ببینیم چی می خواد!
- فکر کنم این عاقلانه ترین کاره. نمی تونیم با آرامش الان یونگی بازی کنیم. هنوز هم شایعه تجاوز دور و برش هست و هیتاش دو برابر شده.
- زود باش بریم تا الانم ممکنه کسی بازش کرده باشه و...
- می دونم. بریم!
بلند شدن و به سمت در خروجی رفتند.
هوسوک پرسید: کجا می رید بچه ها؟
نامجون که از قبل بهش فکر کرده بود، خیلی عادی گفت: می ریم پیش یه دکتر. دست مین هو رو ببینه یه وقت خطرناکه!
- خیله خب مواظب خودتون باشید. زودم برگردید.
جین نصیت های مادرانه اش را کرد و مشغول خوردن ادامه غذایش شد.
...
دوباره تکان محکمی خورد و سعی کرد دست و پایش را باز کند. پوزخندی به وضعیت خودش زد. تنها کافی بود از این شرایط خلاص شود تا فیلم تجاوز به یونگی همه جا بخش شود.
ناگهان در با شدت باز شد و نامجون و مین هو وارد شدن.
_________________________________
های
می دونم دیر گذاشتم
ولی آخه ووتا یه ذره زیادی پایینه🤦‍♀️
از ۱۰،۱۱ نفری که دیدن کلا سه تا ووت داریم🥺
لطفا ووت بدید و کامنت بزارید🌿

دوباره نه!Where stories live. Discover now