50

183 12 4
                                    

انگشتشو با لوب چرب کرد و خیلی آروم وارد سوراخ تنگ و صورتی یونگی کرد و با خنده گفت: یونگی انگشتم داره له میشه! شل کن پسر!
یونگی ناله های آرومشو متوقف کرد و تلاش کرد انقباض ماهیچه هاشو از بین ببره.
هوسوک هم انگشتشو حرکت داد و منتظر شد تا پسر عادت کنه. موقعی که شل شدن عضله های یونگی رو حس کرد انگشت دومشو وارد کرد و سرعت ضرباتشو بالا برد. همین طور که به جاهای مختلف ضربه می زد تا پروستاتشو پیدا کنه به ناله های قشنگ یونگی با هر بار رفت و آمد انگشتش، گوش می داد.
هنزمان با وارد کردن انگشت سوم صدای ناله‌ی یونگی به اوج خودش رسید.
- هوسوک دوباره همونجا! می خوامش سوک... هق بازم می خوامش...
یونگی این بار بر عکس همیشه از لذت به گریه افتاده بود. هوسوک بوسه ای روی جای اشکش گذاشت و گفت: ببینم اون پیرمرد می تونست اینجور از لذت به گریه‌ت بنداره یا نه؟
یونگی همراه با ناله بلندی گفت: خودت گفتی با اون پیر مرد مقایسه‌ت نکنم! گرچه اصلا قابل مقایسه هم نیست!
هوسوک خندید و انگشت چهارمش هم وارد سوراخش کرد. یونگی کمرشو پیچ و تاب داد و گفت: هوسوک بسه... دیکتو می خوام! می خوام توی خودم حست کنم!
انگشتاشو بیرون کشید و گفت: پس بیبی من کثیف حرف زدن هم بلده!
یونگی با اعتراض گفت: اینا رو ولش کن! اون لعنتی رو بکن توم!
هوسوک به بی تابیش خندید و گفت: بیبی آروم باش...
بعد دیکشو روی سوراخ یونگی که باز و بسته می شد گذاشت و گفت: آماده ای؟
یونگی فقط سری تکون داد. هوسوک یک دفعه واردش شد و به سرعت دستاشو سمت کمر یونگی برد و شروع به ماساژ دادنش کرد. 
یونگی نفس عمیقی کشید. تحمل حجم دیک هوسوک سخت بود ولی باید از پسش بر می یومد. معلومه که یه همچین چیزی راحت تر از تحمل تجاوز های تایک بود‌.
هوسوک با لبخند گفت: یونگی خودتو شل کن... دارم له می شم...
یونگی لبخندی زد و گفت: تحملت سخته هوسوکا... صبر کن تا باهاش راه بیام...
هوسوک با خنده گفت: ولی نمی خوام صبر کنم که!
و بعد این حرف ضرباتشو شروع کرد و به صدای ناله های پر لذت و پر درد پسر زیرش گوش داد.
با هر رفت و برگشت دیک هوسوک توی سوراخ و برخورد با پروستاتش ناله بلندی از میان لب های نیمه بازش بیرون می آمد.
هوسوک ضربه هاشو سریع تر ورد و اون طرف یونگی خودشو بیشتر به دیک هوسوک فشار داد. صدای ناله هاشون مولودی قشنگی توی اتاق پخش کرده بود که شنونده هاشو وادار به خود ارضایی می کرد.
هوسوک با ناله بلندی خودشو توی سورلخ یونگی خالی کرد. یونگی با حس گرمای کام هوسوک لرزید و همراه جیغی که با صدای بمش فوق العاده شده بود، کامشو روی شکم و سینه خودش پاشید.
تا چند دقیقه هردوشون در حالی که نفس نفس می زدن روی هم افتاده بودند‌. هوسوک به سختی از جا بلند شد و دیکشو از سوراخ یونگی بیرون آورد.
دستمال کاغذی برداشت و خودش و یونگی رو از کام پاک کرد بعد در گوش یونگی گفت: بریم حموم یا بخوابیم؟
یونگی خندید و گفت: بریم حموم! هنوز خوابم نمی یاد!
ملافه رو دور تن یونگی پیچید و شلوار و باکسر خودشم پوشید و در حالی که  یونگی رو براید بلند می‌کرد، گفت: پس باید به طبقه پایین راهنماییتون بکنم عالیجناب!
بعد به سختی در رو باز کرد که با صدای جیغ مکنه ها که روی هم می افتادن، خودشم جیغ زد و چند قدم به‌ عقب رفت. جونگکوک، تهیونگ و جیمین که معلوم بود تا الان گوششون رو به در چسبونده بودند با باز شدن در روی هم افتاده بودند و نامجون و جین سر به زیر دم در ایستاده بودند.
هوسوک به چشمان گرد شده از تعجب به منظره روبروش نگاه کرد و بعد مستقیم به جین و نامجون خیره شد و با عصبانیت گفت: از مکنه ها انتضار داشتم ولی شما مثلا باید جلوشون رو می گرفتین نه اینکه شریک جرمشون بشین!
نامجون و جین شرمنده فرار کردند و هوسوک نگاه غضب وارشو به مکنه ها داد و گفت: می خواین همینجور بشینید راست راست منو نگاه کنید؟ حداقل پاشید برید وان آب رو پر کنید!
سه مکنه از خدا خواسته سمت حمام دویدند و یونگی بالاخره تونست سرشو که از خجالت توی سینه هوسوک و ملافه مخفی کرده بود کمی بیرون بیاره!
هوسوک لبخندی به صورت سرخی که حتی تو تاریکی هم پیدا بود زد و گفت: فردا صبح حسابشونو می رسم!
________________€_____________________
های👋🏻
فقط همین قدر بگم که پارت بعدی جمعه‌س😜
بای بای ✋

دوباره نه!Where stories live. Discover now