19

252 15 2
                                    

- می رم و با مدرک که همین فیلم باشه از اون عوضی شکایت می کنم.
- این الان نقشه شومیه؟
- چرا باید نقشه شومی داشته باشم؟
تهیونگ خندید و گفت: همه فکر کردیم الان برای انتقام یه کاری می کنی تایک با دست های خونی به پاچت بچسبه بگه لطفا بهم رحم کنید!
جونگکوک بر عکس تهیونگ خیلی جدی، گفت: اگه هیونگم این کارو نکنه من می کنم‌‌. یونی هیونگه اینقدر اذیت کرده که برای یه دستشویی ساده از درد گریه می کنه. نگید صدای ناله پر درده شو نشنیدید که باور نمی کنم!
جیمین دستی به سر جونگکوک کشید و گفت: کوک‌انقدر خودتو اذیت نکن. همه چی درست میشه خب؟
جونگکوک بغضش را قورت داد و گفت: یونگی خیلی درد داشت. موقعی که رفتم برم اتاقم که از جلوی در رد شدم داشت گریه می کرد. لا به لای ناله هاش اشک می ریخت و مرتب می گفت درد دارم هوسوک نمی تونم...
اشکی اشکی از چشمش افتاد. همانطور که سعی می کرد هق هق هایش را متوقف کند، ادامه داد: هیونگ شما هارو نمی دونم ولی من دیگه تحمل این وضعو ندارم...
با فرو رفتن در آغوش تهیونگ دیگر ادامه نداد و به هق هق هایش اجازه آزاد شدن داد.
تهیونگ به آرامی پشتش را نوازش می کرد و روی موهایش بوسه های کوتاه می زد. جیمین هم بهشون اضافه شد و خودش را در آغوش ته ته جا کرد.
از آن طرف جین و نامجون بودند که به آبغوره گرفتن های آن سه نفر نگاه می کردند و در ذهنشان تا تخت هم پیش رفته بودند.😈
- نامجون؟
- بله؟

جین دستش را دور گرنش حلقه کرد و گفت: منو از جمع این کصخلا نجات بده!
نامجون اول تعجب کرد، بعد ذوق کرد سپس جین را براید بلند کرد و به سمت اتاقی رفت.
...
فلش لعنتیشو روی میز دادستان گذاشت و گفت: اینم مدرکش!
مامور بیچاره نگاه متعجبی به نامجون انداخت و گفت: لطفا به من وقت بدید مسئولیتش فقط دست من نیست.
نامجون پوف کلافه ای کشید و دست به سینه ایستاد. با نفس عمیقی عصبانیتش را خواباند و گفت: خواهش می کنم تا شب بهم خبر بده، قضیه حساس تر از چیزیه که فکرشو می کنی! بحث آبروی کشور در میونه!
مرد تعظیم کوتاهی کرد و گفت: تموم تلاشمو می کنم، لطفا نگران نباشید.
نامجون سری تکان داد و پس از تشکر کوتاهی از اداره خارج شد. سوار ماشین شد و گفت: وای هیونگ کلافم کرد ماموره! هی می گفت کاری از دست من بر نمیاد! مغزم تاب برداشته بود! فقط دلم می خواست یدونه محکم به خوابونم تو صورتش!
- خب حالا کم غر غر کن نامجون شی! حرص بخوری به صورتت آسیب می رسه دیگه جذاب و سکشی نیستیا!
نامجون با همین حرف ساکت شد و قلبش به جای خون اکلیل و قند پنپاژ می کرد. یعنی واقعا از نظر جین جذاب بود؟ کسی نمی دانست جز خودش اما همین برای پر پر زدن بی قرار دل عاشق نامجون کافی بود.
در همین فکر ها بود که به خانه رسیدند. سکوت غیر عادی خانه و پچ پچ مکنه ها هر دو را ترسانده بود. نکنه اتفاقی برای یونگی افتاده بود؟ جین بدو بدو به سمت اتاق یونگی رفت و بدون در زدن آن را باز کرد. در با صدای بدی باز شد. اما کاش باز نمی شد و جین آن صحنه را نمی دید.
هوسوک دیک یونگی را در دهانش فرو برده بود و با سر و صدا آن را می خورد و یونگی گردنش را به عقب پرت کرده بود و گاهی ناله های ریزی از مین لب هایش خارج می شد اما واضح بود سعی در کنترل آن داشت و در حالت عادی حالا باید خانه از صدای ناله هایش پر می شد.
با صدای در هر دو به سمتش رفتند و با تعجب به آن خیره شدند. یونگی با دیدن جین خجالت و وحشت را با هم تجربه کرد و بی اختیار دیکش را از دهان هوسوک بیرون کشید. همین موضوع باعث شد دیکش به دندان های هوسوک برخورد کند و دردی غیر قابل وصف به صاحبش ببخشد.
هوسوک و جین خیره به هم وارد شوک شده بودند و هیچ کدام حتی پلک نمی زدند.
جین به محض اینکه کمی خود را پیدا کرد در اتاق را به هم کوبید و از آن بیرون رفت تا با خجالت خود سر کند.
هوسوک هم با ناله پر درد یونگی به خود آمد و با عجله به سمتش رفت.
- چی شده یونگ؟ خوبی؟
با ترس و استرس پرسید و به صورت در هم رفته عشقش نگاه کرد.
یونگی به سختی نفسی گرفت و گفت: دندونت...
خورد...آخخخخخ...
هوسوک هول سمت یونگی آمد و تنش را در آغوش کشید.
__________________________
هلو اوری وان😚
با شیر تو شیر اومدم کنارتون.
نکته اخلاقی: به فرزندان خود در زدن را بیاموزید برای ادامه اطلاعات با شما سه صفر هشتاد و هشت تماس بگیرد دین دین دین♥️

دوباره نه!Where stories live. Discover now