White heart/ Taekook Version20

79 10 3
                                    

Part20

با استرس‌ دستش رو دور فرمونش فشار می‌داد و استخون‌ها و رگ‌های دستش خودشون رو به نمایش می‌گذاشتند.

صدای اعتراض سطح فرمون از قدرت دست پسر کوچک‌تر بلند و باعث شد توجه چشم‌های روباهی پسر کنار دستش بهش جلب بشه.

نفسش رو از دست فشار ریه‌هاش خلاص و با جمع کردن لب‌های نسبتاً باریکش همراه با صدای آرومی، رهاش کرد.

طناب محکمی بین ابرو‌هاش نشونده بود و برخلاف تصورش، صورتش با اون چروک پیشونی بجای اینکه جدی بنظر برسه کیوت شده بود.

ذهنش عمیقاً توسط احساس اضطراب احاطه شده بود و نمی‌تونست روی چیز دیگه‌ای تمرکز بکنه؛ حتی به زور رانندگی می‌کرد و گاهی یادش می‌رفت چطور باید دنده رو عوض کنه.

روی صندلی شاگرد، یونجون به رگ‌های بیرون زده و پوست سفید شده‌ی دست پسر خیره شده بود و دلیل اضطراب چشم‌های خرگوشیش رو نمی‌فهمید.
نفهمید چرا سوبین بهش زنگ زد و گفت تا یک ربع دیگه بهترین لباسش رو بپوشه و بیاد پایین، حتی وقت نکرد ازش بپرسه چرا و قراره کجا برند.

مثل همیشه ماسک بی‌تفاوتش رو به صورت سفید و چشم‌های کشیده‌اش زده بود؛ ولی از درون جداً کنجکاو بود.

چشمش رو از سوبین گرفت و به چشمک‌ چراغ‌های سفید خیابون که در لحظه ردشون می‌کردند دوخت، قسمتی از قلبش روی کنجکاویش سرکوب می‌گذاشت و دائماً یادآوری می‌کرد که بعد از این همه درگیری شاید کمی دور زدن و تفریح کردن حالش رو بهتر بکنه.

بلاخره به رود اینچون رسیدند و ماشین کنار یکی از پیاده‌رو‌ها پارک شد. سوبین بی‌حرف قفل قرمز رنگ کمربند رو فشار داد و بعد از آزاد شدن، با نگاه کوتاهی به یونجون، از ماشین پیاده شد.

یونجون همچنان با چشم‌هاش مو طلایی رو دنبال می‌کرد تا شاید بتونه بفهمه این همه سکوت و مشکوک بودن برای چیه!

از ماشین پیاده شد و در رو آروم بست، با زل زدن به مردمک‌های گرد سوبین قدم‌های آرومش رو سمتش برداشت و وقتی بهش رسید شروع به قدم زدن کردند.

تقریباً اوایل ماه آخر زمستون رو پشت سر می‌گذاشتند، فصل تاریکی و سرمای رو به پایان بود، ولی تاریکی و سرمای زندگیشون هر روز بیشتر از دیروز بود؛ از این به بعد فصلی جز زمستون توی زندگیشون نبود.

باد سرد و سوز خشک به صورت‌هاشون کوبیده می‌شد و توی همین مدت زمان کم گونه‌ها و نوک بینیشون کمی تغییر رنگ داده بودند.

برخلاف هر وقت دیگه‌ای، امشب کنار رود اینجون خلوت بود و خبری از مردمی که به پیاده‌روی بیان، نبود.

سوبین سرش رو بالا گرفت و با نفس عمیقی که کشید، بخار غلیظی رو رو‌به‌روی لب‌های وسوسه‌انگیزش ساخت و نگاهش رو به صفحه‌ی بی‌کران آبی تیره بالای سرش که با نقطه‌های براق و سفید رنگ پر شده بود، دوخت.

White heart , Taekook versionWhere stories live. Discover now