Part7
خستگی براش هیچ معنایی نداشت، نه وقتی جرم و جنایت روی آسفالتهای این شهر قدم میزد و هیچ کدومشون رو تا الان از بین نبرده بود.
اون پسر دقیقاً نمونه بارز یک افسر پلیس وظیفه شناسه، که تا آخرین لحظه به فکر ریشه کن کردن فساد و گناه از لجنزار این شهر لعنت شده بود.
با سرعت انگشتهای کوتاه و کوچیکش رو، روی کیبورد کامپیوترش میکوبید و اطلاعات پرونده دیشب رو وارد سامانه میکرد.
وظیفه این کار به عهدهی زیر دستهاش و افرادی که توی بایگانی کار میکردند بود، اما جیمین توی هر پروندهای که داشت، خودش اینکار رو انجام میداد تا مبادا اشتباهی پیش بیاد.
پردههای اتاق رو کاملاً کشیده و با تاریک کردن اتاق، انگار خودش رو حبس کرده بود.
شاید هیچ کدوم از اینها کار افسر پارک نبود، اون باید مشغول استراحت و پا روی پا انداختن میبود؛ ولی محض رضای خدا، اون پارک جیمینیه که باید اول آخر کارش رو خودش انجام بده، وگرنه احتمال داشت از شدت استرس خوابش نبره.
با نگاههای کوتاه به کاغذهای کنار دستش، مطمئن میشد جملاتی که تایپ میکنه درسته.
گاهی دستش رو به ماگ مشکی قهوهاش میرسوند و جرعهای ازش مینوشید و گاهی هم، با انگشتهای تپلش چشمان خستهاش رو میمالید.
دستی بین موهای نارنجی رنگش کشید و چند تا از اون تارهای بیچاره رو طبق عادت از جا کند.
سردرد فجیحش از شقیقههای پر دردش شروع میشد و به سمت چشمهای خستهاش سفر میکرد، بعد از مدتی استراحت دوباره به سمت نقاط پشت سرش به راه میافتاد و به این ترتیب، حس درد رو به تمام سرش پراکنده میکرد.
با کوبیده شدن در، نگاهش رو از صفحه مانیتور کند و همراه صدای واضحی اجازه ورود به کسی که اون سمت اتاق بود، داد.
با وارد شدن یکی از زیر دستهاش و سلام نظامی که گذاشت سری تکون داد و منتظر حرف پسر روبهروش شد.
"قربان، رئیس دستور دادند به اتاقشون سر بزنید."
جیمین با اخمی از سر کنجکاوی سرش رو کج کرد و چونهاش رو که کمی موهای سیاه رنگ و زبر روش سبز شده بود، خاروند.
"مگه چی شده؟"
سرباز از همهجا بیخبر شونهای بالا انداخت و جواب جیمین رو با صدایی رسا و محکم داد.
"نمیدونم قربان، مثل این که میخوان با یکی آشناتون بکنند."
جیمین با چشم غره دستی برای پسر کوچیکتر تکون داد و از اتاق مرخصش کرد، معلوم نبود اون مرد پیر توی مغز چروکیدش چی میگذره که میخواست با کسی آشناش بکنه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
White heart , Taekook version
Hayran Kurgu{فول شده} ⇢ɴᴀᴍᴇ : White heart ⇢ɢᴇɴʀᴇ : Romance , Angst , Criminal , Smut , fantasy , BDSM ⇢ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : #Vkook , Hopmin ⇢ᴡʀɪᴛᴇʀ : #Nia "قلب ابلیس زخم خورده بود، از سمت معشوقی که فکر میکرد بین تمام سیاهیهای زندگیش عاشقش شده. پس هر کسی که باعث این زخم...