پارت ۳۳

1.6K 286 60
                                    

سلامم آقا به پارتای جنجالی رسیدیم و امیدوارم که فیکام داخل واتپد نپره چون خیلی حساس شدن و هنوز هم واتپد بعضی از فیکا رو حذف میکنه و محتوای فیکای منم داره به اسمات و اینا نزدیک میشه، پس اگرمممم که فیکام داخل واتپد پرید تلگرام هستیم و ممکنه بعد از پریدن فیکام دیگه برنگردم واتپد و داخل تلگرام ادامه بدم
پس اونجارو داشته باشید برای عضو شدن داخل چنل به آیدی تلگرامم پی بدید(poke_r833)

قطره اشکی از چشمش سر خورد روی شلوارش
^انقدر شوک زده بودم که منم از حال رفتم بعد از اینکه به هوش اومدم ازم سوال میکردن اما من توی شوک بودم و نمیتونستم درست حرف بزنم بعد از چندروز که بهتر شدم راجبش توضیح دادم و خب پلیس که متوجه شده بود من قاتل نیستم ولم کرد اما فهمیدم اسم اون شخص جینجو(به کره ای یعنی مروارید و اینک من صرفا فقط بخاطر فیک این اسم رو انتخاب کردم) بوده
آهی کشید و تکونی به بدنش داد
^بعد از چندروز که حال روحیم بهتر بود فکر میکردم همه چیز تموم شده اما وقتی توی دانشگاه همه با دست نشونم دادن و دوستام و(نفس عمیق)دوست پسرم بهم گفتن <نحس> فهمیدم تازه داستانم شروع شده
پوزخندی زد و سرشو انداخت پایین و به فندک توی دستش خیره شد
^خیلی واسم سخت بود من...من خیلی محبوب بودم همه دوستم داشتن حتی پلیسا هم فهميده بودن کار من نبوده ولی انگار بقیه نمیخواستن باور کنن و من؟ راستش مثل احمقا سعی میکردم خودمو ثابت کنم ، با اینکه دانشگاه واسم جهنم شده بود اما برای اثبات خودم میرفتم، منی که نمره‌هام همیشه بالا بود حتی توی درسام هم افت شدیدی داشتم
فندکش رو توی جیبش گذاشت و از جاش بلند شد
^دوست پسرم، اون عوضی حتی نمیخواست به حرفام گوش بده و تنها کلمه ای که میشنیدم <نحسی> بود طوری که حتی اسم واقعی خودم رو فراموش کرده بودم
با صدای در حرفش رو خورد و ابروهاش رو بالا انداخت
^این کدوم آشغالیه که وسط حرفم مزاحم شد؟
و چاقویی از جیب شلوارش درآورد و با قدم‌های بلند به سمت در رفت، لبمو گاز ‌رفتم و نگاهمو ازش گرفتم
یعنی اون داره بلایی که سرش آوردن رو سر من میاره؟ مگه من چه گناهی کردم؟
با صدای ناله و داد با شدت سرمو چرخوندم طرف در که سوزی رو دیدم که یکی رو داره با ضربات چاقو میکشه و همزمان قهقهه میزنه
+و...ولش کن عوضی، ولش کن
دستش توی هوا خشک شد و با لبخند بزرگ و سایکویی برگشت و با چشمای درشت شدش بهم زل زد
^چی؟ آقا کوچولومون چی گفت؟

لبامو روهم فشار دادم، چقدر این آدم ترسناکه
وقتی جوابی ازم نشنید اون شخص رو ول کرد و با قدم‌های بلندی به سمت من اومد سریع نگاهم رو از صورت خونیش گرفتم که انگشت اشارش زیر چونم نشست و سرم رو به طرف خودش چرخوند
^جیمین کوچولو؟
لبمو گاز گرفتم که انگشت کوچیکشو توی دهنش فرو کرد و با حالت تفکر گفت
^مزه‌ی خونشو دوست نداشتم
و بعد با لبخند بزرگی انگشت خونیش رو روی لپم کشید و گفت
^ولی خون تو خوشمزه بنظر میاد
و قبل از اینکه بخوام واکنشی نشون بدم چاقوش رو با شلوارش تمیز کرد و بعد نوک چاقوش رو روی گردن گذاشت
+بهتره...بهتره همین الان منو بکشی
ابروهاش رو بالا انداخت
^آخی بیبی کوچولو متاسفم ولی من میخوام ذره ذره بکشمت طوری که خودت التماسم کنی واسه مرگ، نه اینکه با تخسی به چشمام زل بزنی و دستور بدی بکشمت
اخمی کردم که فشار چاقو روی روی گردنم زیاد کرد و باعث شد هیسی بکشم با حس سوزش زیاد آخ بلندی گفتم و بدنم رو تکون دادم که آجوما دستشو روی شونم گذاشت و کنار گوشم زمزمه کرد
^هی هی نحسی، آروم بگیر
نحسی؟ اون...واقعا میخواد انتقام بگیره از من؟ با حس زبونش روی زخمم صورتم رو جمع کردم
+داری چیکار میکنی؟
بعد از چندلحظه‌ی طاقت فرسا ازم دور شد و لیسی به لباش زد
^خونت خوشمزست
و با پوزخندش ازم دور شد، سعی کردم درد و بهتم رو فراموش کنم
+چ...چرا ازم انتقام میگیری؟
همینطور که پشتش بهم بود گفت
^همه‌ی داستان رو میخوای الان بشنوی؟ چقدر عجول...
و رفت و درو بست

نحسی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now