پارت ۲۴

1.9K 288 49
                                    

با حرص دستمو به پیشونیم کشیدم و با سرعت و عصبانیت به سمت جایی که حدس میزدم پسرا باشن رفتم
با دیدنشون از دور دستمو توی موهام کشیدم و قدم‌هامو تندتر کردم
+میخوام یه چیزی‌بگم
سپ ویکوک و نامجین با تعجب بهم نگاه کردن
+من خسته شدم انقدر بهم گفتید اینکارو نکن اونکارو بکن
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم بغضمو مخفی کنم
+هرروز و همیشه بهم گفتید مرگ خانواده هامون تقصیر توعه ح..حتی به همه گفته بودید که من نحسم تمام این مدت یه دوست هم نداشتم ا..اما حالا معلوم شد خانواده‌های خودتون باعث شدن من تنها شم
دستمو محکم روی اشکام که روی گونه‌هام ریخته بود کشیدم
+ب..بعد میاید میگید حالا که بعد از اینهمه مدت یکی خواست باهام دوست بشه حق ندارم باهاش دوست باشم؟ مگ...هق مگه من دل ندارم؟
دستمو روی صورتم گذاشتم تا اشکامو نبینن اما یهو توی آغوش گرمی فرو رفتم و عطر هوسوک هیونگ توی دماغم پیچید
&هیش آروم باش جیمین تو درست میگی
به پیراهنش چنگ زدم و گریه‌هام بیشتر شدن
انگار قلبم تازه داشت ناراحتیش رو بروز میداد انگار داغ تمام این مدتی که اذیتم میکردن تازه شده بود
+هیونگ ق‌..لبم میسوزه
دستشو دورم محکم تر کرد که صدای نامجون هیونگ رو شنیدم
=مگه نگفتم شما دوتا حق دخالت ندارید؟ جیمینا گریه نکن من راجب دوستات تحقیق میکنم و اگر ایرادی نداشتن میتونی راحت باهاشون باشی
____________________________________
با استرس به نامجون هیونگ نگاه کردم و منتظر شدم تا چیزی بگه
=همچیز اوکیه جیمین جونگ‌سو فقط یکم پروندش سیاهه اما بنظر نمیاد اونقدرام خطرناک باشه و سانگوو...اون فقط یه مدت توی تیمارستان بستری بوده اما خب انگار خوب شده میتونی باهاشون دوست باشی اما شرط داره
با ذوق به لب‌های نامجون زل زدم
=باهاشون هرجا میری بهم میگی، هیچ حرفی راجب ما، شرایطمون و خونه نمیگی و اینکه هرجا میری برای من لوکیشن میفرستی، من دوست ندارم تو آسیب ببینی
خودمو به عقب و جلو تاب دادم و بعد از کمی مکث گفتم
+چشم‌ جونی هیونگ اما...
سرشو آورد بالا و بهم زل زد، با من من گفتم
+امشب میخوام باهاشون برم بیرون
نامجون هیونگ کمی بهم نگاه کرد  و گفت
=باشه چیمی خوش بگذره
لبخند گنده‌ای زدم و از اتاقش رفتم بیرون تا یه لباس مناسب برای امشب پیدا کنم
با ورودم به اتاق اولین چیزی که دیدن تهیونگ و جونگکوک بودن سعی کردم بدون توجه به اونا لباس مناسبی رو پیدا کنم
×کجا تشریف میبری؟
چشمامو برای لحظه ای بستم تا خونسردی خودمو حفظ کنم
بافت دکمه دار قرمز، تیشرت سفید و شلوار مشکیم رو برداشتم و به طرف حموم رفتم
_مگه نشنیدی تهیونگ چی گف..
با بستن در حموم صداش محو شد

با بستن در حموم صداش محو شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
نحسی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now