پارت ۱۲

1.8K 267 61
                                    

دستشو روی قفسه سینش گذاشت و نفس نفس زد
^اومدن جیمین،‌پسرا اومدن
ناخداگاه چشمام به بزرگترین حالتش در اومد
+چی؟ وای چیکار کنم؟
آجوما با صدای هول زده گفت
^تو همینجا بمون خب؟ درو قفل کن اصلا نیا بیرون
تند تند سرمو تکون دادم
^باشه آجوما
آجوما رفت بیرون و منم سریع درو قفل کردم اما صدای لخ لخ دمپایی‌ای که از حیاط اومد باعث شد کنجکاو برم پشت پنجره
آجوما تند تند رفت طرف در و درو باز کرد و بعد اول نامجون شی و بعد بقیه اومدن تو و هرکدوم اول آجومارو بغل میکردن
وقتی نزدیک خونه شدن سریع از پنجره فاصله گرفتم اصلا نمیخواستم منو پیش آجوما ببینن اونوقت خیلی برای آجوما بد میشد
آهی کشیدم فعلا تنها کاری که باید بکنم اینه که سعی کنم خودم یه مدارکی پیدا کنم که بدونم آیا واقعا این مرگ‌ها به هم مربوطه یا نه آخه محض رضای خدا خودم دارم ناامید میشم، همچیز مشکوکه اما هیچ مدرکی نیست برای ثابت کردن اینکه افکارم درسته
بیخیال فکر شدم و رفتم کنار در اتاق نشستم و به صداشون که خیلی واضح نبود گوش دادم:
=خوبی آجوما؟ بیخشید نتونستیم زودتر بهت سر بزنیم
بنظر میومد صدای نامجون شی باشه و بعد صدای جیهوپ توی گوشم‌پیچید
&آجوما مهمون داری؟ بوی عطر میاد
_آره آشناهم هست چقدر
متعجب به در خیره شدم
+اوه پسر شما پلیسای خوبی میشدید
صدای آجوما که انگار توی آشپزخونه بود به زور به گوشم رسید
^نه بابا کی به منه پیرزن سرمیزنه
و بعد انگار سعی میکرد بحث رو عوض کنه گفت
^.تهیونگ؟ چرا انقدر تو خودتی پسرم
÷پسرعموش چندروزه نیست
صدای آجوما واضح تر شد
^نگران نباش پسرم آدم‌ بالغه دیگه حواسش هست
صدای شاکی تهیونگ باعث شد چشمامو توی کاسه بچرخونم
×چرا باید نگرانش باشم؟ فقط چون عمو و آبا سپردنش به من یکم احساس سنگینی دارم وگرنه به تخ...
با صدای شوگا دیگه ادامه نداد
#خب بیخیال بیاید راجب اینجور چیزا حرف نزنیم
و بعد شروع کردن به چیزهایی که خیلی بنظرم مسخره بود برای همین رفتم روی تختم‌ نشستم
با فکری‌به سرم زد گوشیمو برداشتم‌ و شماره ی آقای بیون رو سیو کردم و وارد تلگرام‌ شدم و اسمشو سرچ‌ کردم با دیدن‌ پروفایلش که یه عکس از خودش بود به کوله پشتیم‌ که کنار تختم بود چنگ‌ زدم و قاب عکس رو در آوردم
+مطمئنم تورو دیدم...آها ایناهاش
گوشه ترین قسمت عکس واساده بود طوری که یک سوم بدنش داخل عکس نبود و جلوی پاهاش یه پسر واساده بود که اونم یک سومش داخل عکس نبود اما خب اونم مثل من موهاش بلوند بود به خودم توی عکس نگاه کردم اوه اون از لحاظ ظاهری به من تقریبا شبیه بود اما قد و هیکلش از من بزرگتر بود
+تو کی هستی دیگه؟ چرا همه‌ی بچه‌های این عکس دور هم جمع شدن ولی تو نیستی؟
وایسا ببینم همه دور هم جمع شدن؟ همه دور هم جمع شدن
+نکنه
با وحشت دستمو روی دهنم‌گذاشتم یاد حرفایی که آجوما زد افتادم
(اونا تصمیم گرفتن اکیپشونو بهم بزنن)
(اونا دیگه دوست نداشتن پلیس بشن)
(اونا آدمای خوب رو اذیت میکنن)
وای خدای من نکنه اونارو از عمد دوباره بهم نزدیک کردن
چشم‌هامو بین بچه‌های کوچیکی که توی عکس بود چرخوندم هممون توی یه دانشگاه بودیم دقیقا کنار هم  بجز این بچه
دوباره گوشیمو برداشتم و قفلشو باز کردم که عکس آقای بیون دوباره باعث شد اخم ریزی کنم نه بیوگرافی داشت نه عکس دیگه ای از خانواده یا چمیدونم یه شخص دیگه ای
+چرا باهام حرف نمیزنی یبون از چی میترسی؟
کلافه قابو دوباره چپوندم توی کوله پشتیم
+اگر همینجوری پیش بره دیوونه میشم لعنت بهش چرا هرچی میرم جلوتر عجیب تر میشه باید از یکی‌کمک بگیرم
همینجوری که خیلی درگیر بودم که میشه به کی اعتماد کرد صدای داد جین شی توی گوشم‌ پیچید
+خودشه
چقدر من باهوشم آخه
+ولی امیدوارم هر فکری راجب اینکه جون این پسرا درخطره توی ذهنم خطور کرده غلط باشه
(بعد از رفتن‌ پسرا)
خم شدم‌ و زیر میز رو یه نگاهی کردم
+آجوما مگه میشه شمارشونو گم‌ کرده باشی آخه
آجوما کلافه چرخی دور خودش زد و ‌ گفت
^منکه بهت میگم‌زنگ‌بزن ۱۱۸ بگیر شمارشو(آقا من نوشتم ۱۱۸ شما درنظر بگیرید که مثلا کره هم همین شمارست)
قهقهه ای زدم
+قربون اون موهای سفیدت آخه ۱۱۸ شماره ی جین شی رو از کجا بیاره؟
^ پیداش کردم بیا اینجا
سریع رفتم طرف آجوما و برگه ای که دستش بود رو گرفتم
(نامجونم آجوما +++++++++)
بادم خوابید
+آجوما شماره نامجون شی رو چیکار دارم
آجوما با غرغر درحالی که میرفت طرف تلویزیون تا سریال مورد علاقشو ببینه گفت
^پسر جون زنگ‌بزن‌به همین‌شماره رو ازش بگیر خب
لبخند بزرگی زدم بخاطر فکرش و گفتم
+آخ که قربون اون مغز قشنگت
و بعد رفتم طرف حیاط یکم هوا سرد  ولی  لذت بخش بود
نفس عمیقی کشیدم و به نامجون زنگ‌ زدم
=بله بفرمایید
لبمو گاز گرفتم و سعی کردم جمله هارو توی ذهنم بچینم
+سلام نامجون شی من‌ جیمینم پسرعموی تهیونگ هیونگ
مکثی کرد و بعد با لحن خشکی گفت
=جیمین میشه بدونم کجایی و چرا باید به من زنگ بزنی؟
دستی به پیشونیم کشیدم و ماساژش دادم
+آه نامجون شی قضیش طولانیه میشه شماره‌ی جین‌شی رو بهم بدید؟
=نه
+چی؟
لحن کلافش باعث شد خودمو جمع کنم
=گفتم نه بچه
ملتمس گفتم
+آخه خیلی مهمه باید ببینمش لطفا
نفس عمیقی کشید و گفت
=فردا ساعت ۱۰ صبح بیا خونه‌ی من به جین هم میگم بیاد
+آخه...
=آخه و اما نداره من نمیتونم بذارم تنها ببینیش همین که به تهیونگ‌ نمیگم باید خوشحال باشی
آهی‌کشیدم و تشکر کردم که قطع کرد به گوشیم‌نگاه‌کردم
+مرتیکه‌ بی‌نظم شیطونه میگه نجاتتون ندما البته تو خیلی باهوشی بهتره به توام بگم
کم کم چشم‌هام گرم شد و بیخیال شام شدم و به خواب رفتم
_____________________________________
+آهان همینجاست
خونش انگار نگهبان داشت
+عام سلام اینجا خونه‌ی کیم نامجونه؟
~بله بفرمائيد
+پارک جی..
~بفرمائيد داخل
و رفت کنار تشکری کردم و با قدمهای بلند به طرف ساختمون خونش رفتم





سلام بفرما اینم پارت
بچه‌ها این فیک واقعا باعث میشه مغزم درد بگیره چون خیلی راجبش فکر میکنم تا چی بنویسم
خب شما کدوم فیکمو بیشتر دوست دارید؟ حامی یا نحسی؟

نحسی(ویکوکمین)Where stories live. Discover now