Part18(الهه طلوع من)

Start from the beginning
                                    

مینهو به آرومی روی صندلی نشست و به جعبه های کنار سالن اشاره کرد
-"برو و اونارو چک کن"
جیسونگ گیج سمت جعبه ها رفت بازشون کرد.
با دیدن لباس حریر و توری هینی کشید و با ذوق بهشون خیره شد.
-"خدای من!!"

زیر لب زمزمه کرد و دستشو روی لباس سفید کشید.
خیلی زیبا بود.
-"ا..این برای منه؟"
جیسونگ گفت و مینهو سرشو تکون داد:"البته! پس بپوشش... میخوام برای من بپوشیش و باهاش برقصی.‌ میتونم تصور کنم تو داخل این لباس چقدر خواستنی میشی"
جیسونگ ریز خندید و نیم نگاهی به مینهو انداخت:"ا..اینجا لباسامو در بیارم؟"

محض رضای خدا جیسونگ چطور میتونست جلوی مینهو وقتی که داشت بهش خیره نگاه میکرد لباساشو در بیاره؟
اونم وقتی که تمام تنش الان پر بود از کبودی!

مینهو که منظور جیسونگ رو خوب فهمید سرشو به جهت مخالف چرخوند تا جیسونگ به راحتی لباساشو عوض کنه.
جیسونگ با ذوق مشغول پوشیدن لباس مخصوصش شد و دقیقه ایی بعد کفش های بالشو به پا کرد.
-"عام... من...حاضر شدم"

مینهو نفسشو محکم بیرون داد و سرشو سمت جیسونگ برگردوند.
همین کافی بود مغزش ناگهانی ارور بده و لب هاش از شدت شگفتی از هم فاصله بگیره!
اون پسر....
چرا باید تو اون لباس انقدر زیبا میشد؟
بدن خوش تراشش، دست های ظریف و اون انگشت های باریک، پاهای زیبا و چشم های اقیانوسیش ترکیب رویایی و آبی رنگی رو پدید اورده بود.
لباس حریر سفید رنگش حتی پوست سفیدش رو بیشتر به نمایش میذاشت.
مینهو قسم میخورد پرتره ایی زیبا تر از پسر رو به روش تاحالا ندیده.

چشم های آبی جیسونگ زندگی مینهو رو ازش گرفته بودن...جوری که مینهو فکر میکرد زندگیش به گودال‌های آبی رنگ ساحلِ نگاهش وابستست.
دریای آبی چشمای جیسونگ، دلیل خوبی برای غرق شدن های مینهو بود.

اون پوست برفی رنگش باعث میشد مینهو فکر کنه جیسونگ واقعا از چی ساخته شده که انقدر زیباست؟
شاید خدا حین آفریدنش از جادوی بهشت توی قلب پسرک دمیده.
نمیدونست... فقط فهمیده بود چهره جیسونگ داشت کم کم از سفید برفی، به سرخی گل های رز تغیر رنگ میداد.
پسرک زیر نگاه مینهو داشت ذوب میشد.
-"تو...واقعا مثل یک قوی سفید تو دل اقیانوس زیبایی جیسونگ"

مینهو نتونست از پسر تعریف نکنه. جیسونگ که اولین بار بود همچین چیز هایی رو از زبون مینهو میشنید آب دهنشو محکم قورت داد. احساس میکرد پروانه ها از پیله هاشون خارج شدن و توی شکمش دارن پرواز میکنن.
مینهو ظبط کوچیک کنار پاش رو روشن کرد و با پخش شدن موزیک کلاسیک دریاچه غو، با لبخند به آرورای رو به روش خیره شد.

-"برای من برقص..."
مینهو گفت و جیسونگ هول کرده زمزمه کرد:"و..ولی اقای لی..."
-"برای من برقص جیسونگ..بذار با هر تکونی که به پاهای زیبا و دست های ظریفت میدی بپرستمت..مثل مسیحی که خداشو میپرستید"
صدای اهنگ ملایم توی سالن اکو میشد و حرف های زیبای مرد دلیلی میشد که پاهای جیسونگ بی هدف به حرکت در بیان.

  ‌𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢Where stories live. Discover now