آخرین بوسه

75 17 94
                                    


تمام غذاهای توی ماشین رو خورده بودیم و از اینکه موقع مسابقه ممکنه همش رو بالا بیاریم هیچ واهمه ای نداشتیم. چند لایه لباس تنم کرده بود تا اگر از ماشین پرت شدم بیرون اونقدرا هم داغون نشم و کلاه بزرگی روی پام بود تا این پروژه محافظت کامل بشه.

پیاده شده بود و قسمت های مختلف ماشین رو چک میکرد و در بین همه واهمه ها و ترس هایی که الان بهم وارد شده بود فقط به این فکر میکردم که اون چرا همه چیز رو بلده؟ چیزی هست که توش خوب نباشه؟

با صدای بلندش که از جلوی ماشین میومد سرم رو از پنجره بیرون کردم تا حرفش رو بشنوم:

+ بشین پشت فرمون گاز بده

همونجوری سرمو آوردم داخل و به ماشین روشن و جای خالی خودش نگاه کردم. من گاز بدم؟ تو تمام عمرم فقط تاکسی سوار شدم. توقع نداشت که رانندگی بلد باشم؟

کاپوت رو کمی پایین داد و با موهایی که از خم شدن طولانی روی ماشین، توی صورتش ریخته بود و اخم گفت:

+ یالا!

از ماشین پیاده شدم و بی سر و صدا و بدون اعلام نابلدیم پشت فرمون نشستم. توقع نداشت جلوی خودش که همه چیز رو از بر بود، بگم رانندگی بلد نیستم؟ تنها چیزایی که بلد بودم رو پیاده میکردم. از نگاه کردن به دست راننده ها یچیزایی رو متوجه شده بودم.

پشت فرمون نشستم و دنبال ترمز دستی ای که همیشه دیده بودم برای شروع لازمه گشتم و بعد از پایین کشیدنش، از بین پدال ها، همونی که حدس میزدم گاز باشه رو تا ته فشار دادم.

برخلاف انتظارم و معادلاتی که حتی نمیدونم با کدوم حساب و کتابی به مغزم رسیده بود، ماشین با شتاب جلو رفت و با فریادش که زیادی هم بلند و ترسناک بود، راهنماییم کرد.

+ ترمز کننن!

پامو روی تنها پدال باقی مونده گذاشتم و از ترس و استرس تا ته فشار دادم. از صدای فریاد دردناکش تا ترمزی که بهم گفت بگیرم تماما از استرس یخ کرده بودم... اگر ماشین به زانوهاش خورده باشه چی؟ اگر پاش داغون شده باشه؟ اصلا اگر اونقدر عصبی باشه که همینجا ولم کنه و بره چی؟ توی اون لحظه اونقدر ترسیده بودم که نمیدونستم دقیقا از چی!

نفسام تند شده بود و دستام محکم فرمون رو چسبیده بود و پام با تمام توانم ترمز رو فشار میداد تا از فاجعه دوباره جلوگیری کنه. ضربانم اونقدری از صدای فریاد دردناکش بالا رفته بود که حدس میزدم همه اینا ترس نباشه. نگرانی باشه.

در راننده‌ رو باز کرد و با اخمی که انگار داره خندش رو همزمان میخوره و به لباش فشار میاره ظاهر شد. آب دهنم رو قورت دادم و به دنبال اثر گندکاریم بدنش رو از نظر گذروندم که آرنج دستش رو لبه در گذاشت و کمی سمتم خم شد:

+ خجالت کشیدی بگی؟

سرم رو از خجالت دوباره سمت فرمون چرخوندم و گفتم:

You have contacted detective nemesis | شما با کارآگاه نمسیس تماس گرفته‌اید Where stories live. Discover now