رئیس

90 26 153
                                    

کریس عاشق تمام جزییات خونشون بود. تمام احساسش اینجا مملو از لطافت میشد... اونجا مامن عزیزش بود. از همه چیز و همه کس به همینجا پناه می‌آورد.

خمیازه ای کشید و سرجاش نشست و به تصویر خودش توی آینه جلوش نگاه کرد. وقتی خودش رو میدید تیتر مقالاتی که راجبش بود جلوی چشمش تداعی میشد. صورت سرد و بی احساس... حالت مغرور و خشک چهره... خشونت پیدای دستیار کارآگاه... کریس تک تکش رو توی چهرش میدید.

ایرادی هم نداشت. تا زمانی که تفکرات و حرفای بقیه جایی توی زندگیش نداشت پس اثری هم براشون نمی‌دید. البته این قضیه تا زمانی اهمیت نداشت که کارآگاه هم اونارو نادیده بگیره. اگر کارآگاه فکر داشتن یه دستیار دوست داشتنی به سرش میزد، کریس باید اقدام جدیدی میکرد.

بدون اهمیت به بارونی که شیشه رو تار میکرد و فضای همیشه گرفته ای می‌ساخت، شلوارکش رو بدون لباس دیگه ای پوشید و به سمت پذیرایی رفت اما کارآگاه رو ندید.

- خونه نیستی؟

وقتی جوابی نگرفت، توی تاریکی خونه جلو رفت و شمعدون های دیواری رو روشن کرد و گذاشت خونه تاریک با نورهای ضعیف وهم برانگیز تر شه و بذاره بارون نوای دلهره آورش بشه...

سمت آشپزخونه رفت و ظرف میوه هارو بیرون آورد و با انتخاب چندتاشون، شروع به پوست کندن و خرد کندنشون کرد. در ظرف رو بست تا میوه ها از شکل نیوفتن و بعد چندتا تیکه لیمو و خیار و نعنا توی آب ریخت و پارچ رو روی میز کنار ظرف میوه ها گذاشت.

از قفسه خوراکی هایی که به تازگی دوباره پر شده بود، بیسکوییت های رژیمی رو بیرون کشید و کنار شکلات های تلخ و چوب شور توی ظرف ریخت و به محتویات روی میز اضافه کرد و در آخر، دونه های قهوه رو توی آسیاب ریخت و قهوه رو روی کاغذ صافی، به آرومی دم کرد. آب با ریتمی که کریس بعد از این همه سال چشم بسته هم بلدش بود، روی پودر قهوه میریخت که درب خونه باز شد و کارآگاه با بارونی خیسش توی ورودی ظاهر شد.

+ تو زندگی قبلیت نگهبان جهنم بودی کریس؟ این ظلمات چیه؟ کور نمیشی؟

کریس سمتش رفت و بدون روشن کردن لوسترای قدیمی خونه، کلاه بارونی رو از سرش درآورد و همونجوری که زیبش رو پایین میکشید تا اون لباس خیسی که صدای چکیدن آبش روی پارکت میومد رو از تنش دربیاره، جواب داد:

- واجبه توی بارون بری بدویی؟

بارونی خیس رو روی آویز بیرون خونه کنار چتر گذاشت و در رو بست که سوهو چراغ هارو روشن کرده بود و میز و قهوه به چشمش خورده بود.

+ چجوری باور کنم به هربار دوییدنم زیر بارون غر میزنی و هربار خونه بعد از برگشتنم اینجوریه؟

کریس بدون اینکه جوابی بده آتیش شومینه رو بیشتر کرد که سوهو دوتا فنجون از قهوه ها ریخت روی میز گذاشت و گفت:

You have contacted detective nemesis | شما با کارآگاه نمسیس تماس گرفته‌اید Where stories live. Discover now