دست به سینه وسط پذیرایی ایستاده بودم و باورم نمیشد که دلیل بدبختیام بهم بگه غذا درست کن! ینی واقعا بنظرش عادی بود حرفی که زد؟ یا شایدم حس میکرد خیلی حرفش برش داره و من میرم با پا و دست دردناکم براش غذا درست میکنم؟
سمت آشپزخونه رفتم و اولین دمپایی که به چشمم خورد پا کردم و به این فکر کردم که کاملا درست حس میکرد چون واقعا نمیخوام پاهامو قلم کنه یا هرچیز دیگه...
در یخچالو باز کردم و با دیدنش به این فکر کردم که این مرد واقعا آدم عجیبیه... کل یخچال پر از غذاهای بسته بندی شده بود و فقط دو طبقه بود که چیزی جز غذای آماده توش بود. پس بدون اینکه بخوام از مواد اولیش استفاده کنم، یه غذارو بیرون کشیدم و حالا جلوی ماکروفری بودم که اصلا کار باهاشو بلد نبودم!
سمت اتاقش راه افتادم و در زدم اما جوابی نگرفتم پس اون مغز نداشتم بهم گفت برو توو و منم همینکارو کردم ولی بدون لباس لبه تخت نشسته بود و پشتش بهم بود و با ورودم گفت:
+ چرا در زدی؟
دور دستش نه باند بود نه چیزی و حتی سرشم هیچی نبسته بود که گفتم:
- مگه تو هرجا وارد میشی در نمیزنی؟
بتادینو روی دستش ریخت و با دادی که بنظرم زیادی دردناک بود گفت:
+ پس گمشو بیرون و تا وقتی بهت نگفتم بیا توو کله تو ننداز توو!!
جلوتر رفتم و حالا روبروش بودم و میدیدم که سعی داره با یچیزی که قیافشم ترسناک بود، تیر توی بازوشو بیرون بکشه... صادقانه از دیدنش حس کردم معدم داره میسوزه و حتی نمیدونستم چجوری داره تحملش میکنه...
+ گفتم برو بیرون
- چجوری ماکروفر رو روشن کنم؟
چشمای اخم کرده و دقیقشو از دستش گرفت و ناباور بهم زل زد:
+ شبیه کساییم که به انسانیتت نیازی ندارن؟ اره؟
- میخواستم غذارو گرم کنم...
با تکخنده ای نگاهم کرد و گفت:
+ باعث میشی پشیمون شم!
- خونریزی ضعیفت کرده و احتمالا بزودی باید غذا بخوری و من برای غذا درست کردن زیادی بی تجربم چون تمام عمرم رو از غذای مادرم خوردم و بعدش کار توی رستوران بهم اجازه آشپزی نداد پس میخواستم غذارو گرم کنم ولی کار با ماکروفر رو بلد نیستم...
جلوی پاش نشستم و گفتم:
- من بهت کمک میکنم و میشه بجاش تو ماکروفر رو روشن کنی؟
شونمو هل داد و گفت:
+ پاشو برو بیرون خودم گرم میکنم غذارو
نمیدونست با یه بچه تخس مزخرف لجباز روبروعه چون اون وسیله چندشو از دستش گرفتم و بازوشو با دست دیگم گرفتم و قبل از اینکه اعتراض کنه، چنگک وسط زخمش بود و تیرو بیرون کشیدم... صدای فریادش و بعد لحن خشدارش پیچید که گفت:
BẠN ĐANG ĐỌC
You have contacted detective nemesis | شما با کارآگاه نمسیس تماس گرفتهاید
Hành động- نمسیس؟ ولی اون یه الهه زنه! + اونم مثل تو عدالتجو بود، منم این تابلو رو خریدم چون مناسب دفترمونه. - پس تویی که این لقب رو سر زبونا انداختی؟ + آره... اون یه وحشی عدالت طلبه که مجازات رو خودش تعیین میکنه و هیچوقت آدم خوبی نبوده! درست عین تو! کی میدو...