"+ تو فقط به فکر فرار از دست سجونگی؟"

سعی کرد صدایی که تو مغزش پخش میشد رو نشنیده بگیره و بهش فکر نکنه. کیونگ هرچقدر سعی کرد دستش رو پس بزنه فایده‌ای نداشت. اون مرد خیلی محکم دستش رو گرفته بود. وقتی از پله ها بالا رفتن و جونگین اون رو سمت دیگه کشید و سر و صداها کمتر شد دستش رو رها کرد.

_ حداقل میبردیش دستشویی احمق. اینطوری حتی میتونستی کار رو بیشتر از یه بوسه پیش ببری.

حرفهای بک به شدت رو مخش بود و دلش میخواست خفش کنه. اصلا چرا از اون کمک خواست؟

کیونگ از بالا به پایین نگاه کرد. اینطرف سالن کاملا خلوت بود و به لطف کیم جونگین الان تو انباری نمایشگاه وایساده بودن.

_ چرا اومدیم اینجا؟ مگه نمیخواستین درمورد یکی از موتورها...

+ من درمورد هیچ موتوری کنجکاو نیستم آقای دو.

_ پس چرا از من خواستین همراهیتون کنم؟

جونگین مکث کرد و وقتی صدایی از جانب بک نشنید گفت:

+ چون  فکر کردم شاید توام از نقش بازی کردن جلوی بقیه خسته شده باشی و بخوای کمی استراحت کنی.

چشمهای کیونگسو گرد تر از حالت عادی شد.

_ من نقش بازی نمیکنم. من و سونگهو واقعا با هم صمیمی هستیم.

البته که این حرف رو میزد. اونها چند بار وقتی مست بود درمورد اینکه میدونه با سونگهو رابطه‌ای نداره با هم حرف زدن و به راحتی میتونست ادعا کنه چیزی رو به خاطر نمیاره. این یعنی به راحتی میتونست ادعا کنه شبی که لبهای اون رو بوسید و بهش گفت خوشش میاد رو هم فراموش کرده.

_ خوبه الان بکشش جلو و ببوسش.

بک تو گوشش گفت و اون دلش میخواست سرش فریاد بزنه. اون پسر عمدا جوری حرف میزد که شرایطش خراب شه و بهش بخنده مگه نه؟

+ صمیمی هستین و هنوز هم بهش میگی سونبه؟

_ خب من جلوی بقیه بهش احترام میذارم. ولی در اصل ما با همیم.

با حرص پوزخند زد و گفت:

+ هیچ کسی بیرون رفتن با دوست پسرش رو کنسل نمیکنه تا خونه بمونه و برای یکی دیگه سوپ درست کنه. به جای اینکه توی کمپ شب رو کنار دوست پسرش بخوابه با یکی دیگه مست نمیکنه و تا نزدیکای صبح تو خیابونها نمیچرخن حتی وقتی با دوست پسرشه خودش رو تو دستشویی حبس نمیکنه و با گریه به یه پسر دیگه زنگ نمیزنه که اون رو از اونجا ببره.

وقتی حرفهای اون مرد تموم شد کیونگ آب گلوش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت. چرا اینکارها رو با جونگین انجام داده بود؟ فقط چون دلش به حال تنهاییش سوخت و حس میکرد به مراقبت نیاز داره یا چون موتور داشت و دوست داشت موتور سواری کنه؟ واقعا اون شب تو دستشویی ازش خواهش کرده بود اون رو از اونجا ببره؟ چقدر خجالت آور بود.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now