تکیه‌اش رو از کاپوت گرفت با پشت دست خون صورتش رو پاک کرد. آروم آروم به سمت جیمین قدم برداشت. جیمین که تازه فهمیده بود توی مکان عمومی جلوی چشم ده‌ها نفر زده تو دهن یه آلفا به خودش لرزید و با هر قدم که جونگ‌کوک جلو میرفت. قدمی به عقب برمی‌داشت اونقدر عقب رفت تا اینکه به شخصی برخورد کرد و متوقف شد. جونگ‌کوک خیره به چشم‌های سیاه پسر دندون غروچه‌ای رفت؛ جیمین با اومدن دستی پشت گردنش و کشیده شدنش به سمت جلو تکونی توی جاش خورد هر لحظه فشار دست‌های
جونگ‌کوک پشت گردنش بیشتر میشد، با حس نفس‌های داغ جونگ‌کوک اون هم دقیقا مماس با لاله گوشش لبش رو گاز گرفت لعنت الان چه وقت تحریک شدن بود!! گوش جیمین به شدت حساس بود و این حرکت جونگ‌کوک اصلا به نفعش نبود با صدای سرد و یخیِ آلفا توی گوشش از توهماتش بیرون اومد.

+ مطمئن باش اگه یه‌روزی دوباره ببینمت تلافیه این مشت و سرت در میارم پس منتظرم باش بارون کوچولو!

جیمین اونقدر به خاطر فشار دست مرد اذیت بود که توجهی به لقبی که بهش داده بود؛ نکنه. پس فقط از درد، چشم‌هاش رو روی هم فشرد.
ثانیه‌ای بعد آلفا بدون اینکه مجال جواب دادن به جیمین بده سوار ماشینش شد و صدای جیغ لاستیک‌هاش توی خیابون پیچید.

جیمین با نگاهش رد ماشین رو دنبال کرد و از حرص مشتش گره شد. با کشیده شدنه آستینش نگاهش رو به پایین داد و خواهرزاده گریونش رو دید، بلافاصله پسر کوچولو رو روی دست‌هاش بلند کرد و بغل گرفت بوسه‌ای رو گونه سرخ شده از گریه جیون گذاشت و راه افتاد.

+جیونا از اتفاقی که یکم پیش افتاد نباید به مامانت بگیا.

جیون با تعجب گفت:
_چرا‌ نباید چیزی بگم دایی؟

جیمین دستی رو موهای نرم آلفا کشید و جواب داد.

+چون اون موقع مامانت فکر میکنه من نمیتونم خوب ازت مراقبت کنم و دیگه نمیذاره باهم بیایم پارک، تو که نمیخوای از خوردن بستنی و بازی با بچه ها توی پارک محروم بشیم میخوای؟

جیون با فکر به اینکه اگه نیان پارک دیگه نمیتونه دوست کوچولوش هانا رو ببینه ترسیده سریع سرش رو به چپ و راست تکون داد و گفت:- نه نه دایی میخوام بازم بیام قول انگشتی میدم به کسی چیزی نگم دهن جیونی لق نمیزنه سفته سفته.

جیمین خنده‌ای به جمله آخر بچه کرد و گفت:

+بگو ببینم کی دهنتو سفت کرده؟

جیون با یادآوری اون روزی که توسط دایی تهیونگش به خاطر دهن لقیش حسابی دعوا شده؛ بود بغض کرد و گفت:

دایی ته با یه آلفای گربه‌ای اومده بود مدرسه دنبالم بهم گفت که به کسی نگم با یه آلفا اومده اما من نتونستم طاقت بیارم و به مامان بزرگ گفتم بعدش دایی ته اون روزی که کلی دعوام کرد و گفت پیچ های دهنم لق شده و خودش بلده چطوری سفت کنه و بعد
از اون تمام اسباب بازیامو تا یه هفته ازم گرفت، منم از اون روز فهمیدم وقتی کسی ازم میخواد چیزی رو نگم پس نباید بگم چون اون موقع حسابی تنبیه میشم.

جیمین با یادآوریِ دعوایی که به خاطر خبرچینیه جیون اتفاق افتاده بود آهی کشید گفت:

- این خیلی خوبه که فهمیدی نباید دهن لقی کنی آفرین عشق دایی، پس حواست باشه اتفاقای امروز رو هم نگی قول بده.

جیون لبخندی زد و گفت:

- قول میدم دایی جونم.

با عصبانیت وارد عمارت شد و بدون توجه به خدمتکاری که صداش میزد سمت اتاقش رفت که با صدای مادرش متوقف شد

- جونگ‌کوکا پسرم صبر کن کارت دارم.

جونگ‌کوک آهی کشید و به طرف مادرش برگشت.

+ بله اوما؟

یونا با دیدن لب زخمی پسرش هینی کشید.

- هین چه بلایی سرت اومده کی جرعت کرده دست روت بلند کنه؟

جونگ‌کوک دستش رو روی گونه مادرش کشید و همونطور که نوازشش میکرد گفت:

+ چیز مهمی نیست اوما خودتو نگران نکن یه تصادف کوچیک بود حالم خوبه، شما کاری باهام داشتین؟

یونا دست جونگ‌کوک رو توی دستش گرفت و گفت:

- خوب راستش شب قراره برای یونگی بریم و دوست پسرشو خواستگاری کنیم یادته که سه روز پیش بهت گفتم، فقط اینکه میدونم از مهمونی و اینجور چیزا خوشت نمیاد اما به خاطر یونگی تحمل کن باشه؟

جونگ‌کوک کلافه از فراموش کاریش موهاش رو عقب داد و گفت:

+ شرمنده اوما اینقدر درگیر بودم که یادم رفت فقط بهم بگو ساعت چند قراره بریم من آماده میشم.

- ساعت 7 قراره بریم یعنی دوساعت دیگه.
جونگ‌کوک سری تکون داد و گفت:

+ باشه اوما پس من میرم یکم استراحت کنم و ساعت 7 آماده میشم میام که بریم.

یونا باشه ای گفت و به طرف اتاقش رفت.

جونگ‌کوک با کلافگی وارد اتاقش شد و خودش رو روی تخت انداخت امروز به اندازه کافی حرص خورده حالا هم قرار بود وقت باارزشش رو به خاطر یه خواستگاری مسخره هدر بده، واقعا درک نمیکرد وقتی اون دو همو میخوان چرا فقط نمیرن ازدواج کنن دیگه چه نیازی به خواستگاری و نامزدیُ این مسخره بازیاست. زیر لب فحشی به وضعیتش
داد و به طرف حموم رفت، شاید اگه میدونست با انجام شدن این وصلت و رفتن به اون مهمونی آینده‌ش چقدر بهم میریزه هیچوقت پاش رو اونجا نمیذاشت.

 grumpy alphaUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum