پوست سرش توسط انگشتهای چانیول نوازش میشد و داشت خوابش میگرفت. آرامش و لبخند چان به همراه صدای آرومش بیشتر از قبل خوابالودش میکرد. چانیول کمی بهش نزدیک شد و روی بینیش رو بوسید.

+ به زودی اینکار رو انجام میدیم. اونوقت میبینی بهشون چی میگم. شاید اون زمان تو هم به اندازه‌ای که من امشب بهت افتخار کردم بهم افتخار کنی.

دستش رو دور کمر بک انداخت و بیشتر بهش چسبید. حالا بدنهاشون کاملا بهم چسبیده بود. بک با نیشخند هومی کرد و زیر گردن چان نفس کشید.

_ پس دنبال اینی که بهت افتخار کنم؟

+ به شدت. دوست دارم خوشحالت کنم. وقتایی که خوشحال میشی خیلی قشنگتر میشی.

روی سیبک گلوی چان رو بوسید و گفت:

_ من هم امشب بهت افتخار کردم. اینکه دیدم اون پسر پاستوریزه مثل یه ددی وحشی اومد تو دهنم و الان اینجا کنارم دراز شده و روی کمرش جای خراشهای منه باعث شد بهش افتخار کنم. حتی یک بار هم دعوا کرده و دهنش سرویس شده. این خیلی خاص تره.

چان با شنیدن اون حرفها با صدای بلند خندید و پیشونی بک رو بوسید.

+ وقتی میبینم با حرف زدن درمورد دعوا چشمهات برق میزنه به این فکر میکنم که اگه بوکسور بودم بیشتر عاشقم میشدی.

نیش بک هم باز شد.

_ تو این زندگی که کارم با همین پسر نقاش و دوست داشتنی راه میوفته ولی در دنیای موازی تو یه بوکسور فاکری که با همه دعوا میکنی. حتی مین هیون رو هم راهی بیمارستان میکنی.

چان با صدای بلند به حرفش خندید و سر تکون داد. تصورات بک زیادی بامزه بودن و بدش نمیومد که میشد اینطور چیزی رو هم به چشم ببینه.

+ یادم میمونه که روز ملاقات با خانواده‌ام از افتخاراتی که تا به حال کسب کردم هم بهشون بگم. بهشون میگم که حالا من تو لیست وی آی پیت قرار دارم و اونقدر دوستم داشتی که نقاشی من رو روی بدنت تتو کردی. یکم اونجا میمونیم و باهاشون وقت میگذرونیم. مطمئنم بعدش متوجه میشن که چرا اینقدر دوستت دارم.

بک هم لبخند زد و خمیازه‌ کشید. بیدار موندن از همیشه سخت تر شده بود و میدونست که امشب نمیتونه دوش بگیره. سرش رو روی بازوی چان گذاشت و به آرومی گفت:

_ فکر کنم هیچ چیزی نتونه خوشحالی امشب رو خراب کنه. حالا میتونیم در آرامش بخوابیم.

چانیول هم سر تکون داد و روی موهای بک رو بوسید. از اینکه تونست خودش رو به اینجا برسونه خوشحال بود. حالا هم خودش و هم بک خوشحال بودن. در حالیکه بک رو نوازش میکرد چشمهاش رو بست و پلکهاشون سنگین میشد که با شنیدن صدای زنگ بک هر دو از جا پریدن.

فلش بک

تو فکر بود که صدای زنگ گوشیش توجهش رو جلب کرد. به حساب اینکه چانیول باشه گوشی رو برداشت و با لبخند بهش نگاه کرد اما با دیدن اسم سولیون ابروهاش با تعجب بالا رفت. ساعت از ده شب گذشته بود و میدونست فقط جیون با گوشی مادرش بهش زنگ میزنه پس با لبخند تماس رو جواب داد و گفت:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now