کیونگسو نگاه تحسین برانگیزی بهش انداخت و سر تکون داد.

_ دقیقا همینطوره. این خصوصیتتون واقعا قابل تقدیره.

جونگین لبخند از خود راضی ای زد و دستی تو موهاش کشید. خب حالا که فکر میکرد خیلی هم فکش درد نداشت. حتی شاید بعد از اینکه بک رو تنها گیر اورد و به صورتش مشت زد باید ازش تشکر میکرد.

منتظر بود کیونگسو دوباره بحثی که به خودشون مربوط باشه رو پیش بکشه تا حرف بزنن اما با شنیدن سوال بعدی لبخند روی لبهاش ماسید.

_ ممکنه از چانیول شکایت کنن؟

واقعا؟ اون پسر شب گذشته از طرف دوست پسر سابقش تهدید شد و اون رو بوسید و الان تنها چیزی که میخواست درموردش حرف بزنه چانیول بود؟

_ آخه من برگه ی قرارداد چانیول رو دیده بودم. تو یکی از بندهاش ذکر شده بود اگه با وجود فراهم کردن شرایط کار توسط آقای بیون چان نتونه تو زمان تعیین شده کارش رو انجام بده مقصره و میتونن به طور قانونی ازش شکایت کنن.

+ همه ی قرارداد ها اینطورین کیونگسو. حتی قراردادی که تو هم برایکار کردن روی این پرونده با دادستان کیم بستی همینه. تا زمانیکه با هم کار میکنین نمیتونی روی یک پرونده ی دیگه کار کنی و فکرت مشغول شه و همینطور باید تو زمان مشخص شده کارهات رو انجام بدی.

کیونگ با نگرانی دستی تو موهاش کشید و پرسید:

_ خب اونا که نمیخوان از چان شکایت کنن مگه نه؟ آخه اون هیچ تقصیری نداشته. یکی دیگه گند زده.

+ مسئولیت همه چیز با چانیول بوده. اینکه این اتفاق افتاده هم مسئولیتش با چانیوله.

کیونگ با ناراحتی تو جاش جا به جا شد و برای اینکه کسی چیزی نشونه کمی سرش رو نزدیکتر برد و با صدای آرومی گفت:

_ ولی حالا بکهیون و چان... با هم دوستن. اون قطعا از چان شکایت نمیکنه مگه نه؟

جونگین جوابی نداد و به فاصله ی کم ینشون نگاه کرد و با بلند کردن سرش نگاهشون بهم قفل شد.

"_ پس اگه ببوسمت خوشت میاد؟ آخه فکرکنم توام ازم خوشت بیاد."

کیونگسو هم به اون خیره شده بود و در کمال تعجب یه تصاویر محو از جلوی چشمش رد شد و یه صدا تو گوشش پخش شد.

"+ هر دوستت دارم گفتنی با ارزش نیست پسر احمق. بعضیا بهت نمیگن دوستت دارن ولی کارهایی میکنن که از هزارتا دوستت دارم گفتن با ارزش تره."

با چشمهای گرد شده بدون پلک زدن به فرد مقابلش خیره شده بود که در اتاق باز شد و بقیه بیرون اومدن. بلافاصله به خودش اومد و عقب کشید. خیلی به اون مرد نزدیک شده بود مگه نه؟

هر دو از روی مبل بلند شدن و به بقیه نگاه کردن. کیونگ با امیدواری به چانیول و بکهیون نگاه کرد اما با دیدن اخمهای در هم هر دو نفر لبخند از روی لبهاش پاک شد و صدای تو سرش گفت:

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now