چیزهای زیادی بود که باید بهشون فکر میکرد اما سردرد خیلی بدی داشت و از طرف دیگه یه احساس عجیب پیدا کرده بود. دیشب یه خواب خیلی عجیب دیده بود. تو خوابش کیم جونگین رو بوسید و حالا با نشستن کنارش معذب تر از همیشه میشد اما دوست نداشت از جاش بلند شه و فاصله بگیره. نمیدونشت چه مرگش شده ولی مطمئن بود که مست نیست.

از گوشه ی چشم به دست جونگین که روی پاش بود نگاه کرد. دستش خیلی مردونه و جذاب به نظر میرسید. مطمئنا اگه اون میخواست به صورت بک یا هرکس دیگه مشت بزنه اونها هیچ شانسی برای دفاع از خودشون نداشتن. قبلا هیکل عضلانی و برنزه ی این مرد رو دیده بود و حس میکرد زورش خیلی زیاد باشه. با همه ی اینها پس چرا با بک درگیر نشده بود؟

ممکن بود بخاطر مهربونیش باشه؟ مثلا اینکه بدونه با دو مشت میتونه اون رو از پا دربیاره و حالا ملاحظه کنه؟ بهش میخورد تا این حد آدم صبور و با درکی باشه مگه نه؟

با فکر کردن به این چیزها ناخودآگاه لبخند محوی روی لبش شکل گرفته بود و همچنان به دستهای جونگین نگاه میکرد. اما جونگین برداشت دیگه ای از این لبخند کرد.

+ فکر میکنی الکی میگم؟ مشتش واقعا محکم نبود. بکهیون اصلا هم آدم قوی ای نیست.

فکش بخاطر اون مشت حین حرف زدن درد میگرفت اما قرار نبود این رو به کیونگسو بگه. دهن باز کرد تا بگه برای چی اونجا منتظر نشسته و میخواد جواب مشتهای بک رو بهش بده که کیونگ با چشمهای گرد شده نگاهش کرد و لبخند خجالت زده ای بهش زد. دستهاش رو تو هوا تکون داد و چیزی که فکر میکرد رو به زبون آورد:

_ نه قربان من اصلا اینطور فکری نکردم. کاملا مشخصه که شما قوی ترین. هم دست های بزرگی دارین و هم خیلی ورزش میکنین. قطعا اگه بخواین دعوا کنین میتونین همه رو بزنین و اگه این کار رو نمیکنین بخاطر درک و شعور و مهربونیتونه.

بعد از زدن این حرف هم لبخند عمیقی زد و همین موضوع باعث شد جونگین با ابروهای بالا رفته بهش نگاه کنه. اون پسر بهش میگفت با درک و شعور و مهربون؟ نگاهش به لبهای قلبی شکل اون پسر بود و یه صدای لعنتی تو سرش فریاد میزد و کیونگسو رو کیوت خطاب میکرد.

بعد از چند ثانیه دهن باز کرد تا بهش توضیح بده اینجا نشسته تا بک رو بزنه که یهو حرفهای خود کیونگسو رو به خاطر آورد که میگفت از پسرهای با نزاکت و مهربون خیلی خوشش میاد. الان هم فکر میکرد اون با نزاکت و مهربونه. نباید این دید رو عوض میکرد مگه نه؟

کم کم لبخندی روی لبش شکل گرفت و راحت تر از قبل به عقب تکیه زد و گفت:

+ البته. اگه اراده کنم میتونم صورت اون پسر رو پایین بیارم ولی چیکار کنم که دلم نمیاد. به هر حال اون پسر از من کمی کتاه تر و لاغرتره. درست نیست ما برای کسایی که ازمون ضعیف تر هستن قلدری کنیم مگه نه؟

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now