Part3(نگاه پوچ)

Start from the beginning
                                    

نگاهشو از بچه ها دزدید و به معلمش که با خودپسندی داشت روی تخته کلاس معادله هارو حل میکرد خیره شد.
دبیرش بدون اینکه به جیسونگ خیره بشه با لحن مسخره ایی گفت:"خوب میبینم که هان جیسونگ اینبار هم زود سر کلاس ریاضی حاضر شده!"
با این حرف جیسونگ آب دهنشو محکم قورت داد و خوب میدونست چی در انتظارشه
پس زمزمه کرد:"میتونم بیام داخل؟"
مرد بالاخره نگاهی به جیسونگ انداخت و با لحن محکمی گفت:"نه فکر کنم همونطور که همه میدونن این کلاس برای بی عقلا نیست پس لطفا برو بیرون و درم پشت سرت ببند هان جیسونگ!"

دوباره اون معلم تمام غرور پسر رو جلوی همکلاسی هاش پودر کرده بود.
جیسونگ پوفی کشید و با نیشخند و لحن محکم تر از دبیرش فریاد زد:" خیلی خوشحالم امروز سر کلاس حوصله سر برتون دوساعته تمام نمیشینم!"
اینو گفت و در رو بست. سمت حیاط مدرسه قدم برداشت و روی یکی از سکو ها نشست.. اهی کشید و خوب میدونست این رفتار لجباز و سرتقش باعث میشه همه دبیر های مدرسه ازش نفرت به دل بگیرن اما اینکه جیسونگ چقدر از معلم ریاضیش متنفر بود رو نمیتونست پنهان و انکار کنه!
حتی چند بار نزدیک بود به خاطر این رفتار هاش اخراج بشه. اما چون دوست صمیمیش لی فلیکس برادرزاده مدیر بود، با کلی دردسر قبول کرد جیسونگ تو همین مدرسه بمونه.

چون اون روز فلیکس کلی از مدیر خواهش و التماس کرد که فرصت دیگه ایی به جیسونگ بده. اما انگار جیسونگ لجبار تر از این حرفا بود و بازهم حرص مدیر و معاون و دبیرهای مدرسشو در میاورد.
حقیقتا هیچی براش رو مخ تر از مدرسه نبود!
اهی کشید و همین حین با شنیدن صدای قدم های شخصی که بهش نزدیک میشد سرشو بالا اورد
-"یونگبوکی!"
پسر کک و مکی لبخند زد و مثل همیشه جیسونگ غرق لبخند گرمش شد.
پسر کنار جیسونگ نشست و گفت:"قبلا هم گفتم منو یونگبوک صدا نکن ازین اسم خوشم نمیاد بگو فلیکس!"
جیسونگ نخودی خندید و دستشو روی شونه رفیقش گذاشت:"مگه مهمه؟ چه فلیکس چه یونگبوک هردوشون یه آدمن..چطوری اومدی از کلاس بیرون؟!"
فلیکس خندید و بین خنده هاش گفت:"بهونه اسهال شدن رو اوردم"
-"وای تو رسما دیوانه ایی!"
-"نه هان جیسونگ این تویی که رسما دیوونه شدی.. چرا با دبیر ریاضی اینجوری صحبت کردی؟"

جیسونگ کلافه پوفی کشید و با پاهاش روی زمین ضرب گرفت:"نمیتونم فلیکس... اون مرد هر روز داره غرورمو جلو بچه ها پودر میکنه اونم برای چی؟ فقط به خاطر اینکه تو ریاضی ضعیفم!"
-"ضعیف نیستی جیسونگ راستش افتضاحی! میخوای امروز بیای خونمون بهت درسای امروز رو یاد بدم؟ مثلا هفته بعد امتحان ترم ریاضی داریم!"
جیسونگ کلافه دستشو لای موهاش کشید و اونارو به هم ریخت‌.
-"درست میگی من تو ریاضی افتضاحم...ببینم چی میشه بهت خبر میدم"

فلیکس لبخند دلگرمی زد:"نگران نباش فقط یه ریاضیه! راستی مسابقه رو چیکار کردی؟!"
با شنیدن این حرفِ فلیکس انگار باز هم سطل اب یخ روش ریخته بودن.. طوفان عظیمی از غم تو وجودش شکل گرفت و با اشفتگی سرشو تکون داد و موهاشو چنگ گرفت:"نگاه کن! فقط به خاطر این موها اسممو ننوشت! میگه من موهامو رنگ کردم و لنز میذارم.. اخه چقدر باید با ازمایش های پزشکی و دی ان ای بهشون بفهمونم همش ارثیه!"
-"محض رضای خدا جیسونگ اروم باش الان میان هردوی مارو از مدرسه پرت میکنن بیرون!"

  ‌𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢Where stories live. Discover now