هوسوک تلفنش رو بیرون اورد و به بهترین دوستش زنگ زد بعد از چند بوق پسر بلاخره جواب داد درحالی که هوسوک برای سر و صدایی که از بک گراند بالا میومد انداخت.

"هی کوک،تو کجایی این سرو صداها چیه؟"

"هی هیونگ من توی فرودگاهم"پسر گفت و هوسوک سوالی ابرویی بالا انداخت.

"دارم میرم افریقا تا برای جیمین دونات بخرم"

"چییییییی؟"

"دیوونه شدی،من سریع خودمو میرسونم اونجا"هوسوک فریاد زد و تلفن رو قطع کرد.

هوسوک ژاکتش رو از روی مبل برداشت و با چشم های گشاد شدش به هیونگاش خیره شد"برین خونه جیمین من میرم دنبال کوک"هوسوک با ازردگی گفت و در رو پشت سرش بست.

"این دیگه چی بود؟"جین با تعجب پرسید درحالی که یونگی شونه ای بالا انداخت.

"میدونستم که پارک جیمین اون دوتا رو به اخر میرسونه و من بهش خیلی افتخار میکنم"یونگی با پوزخند گفت و با سرگرمی جرعه ای از قهوه ش نوشید و جین چشمی براش چرخوند.

نامجون اهی عمیق کشید و بهشون نگاه کرد"ما واقعا باید بریم‌ پیششون قبل از اینکه اون دوتا عقلشون رو از دست بدن"

"به هرحال اینا اثرات جیمینه"یونگی با لحن از خودراضی گفت درحالی که نامجین بهش چشم غره رفتن.

"باید بریم خونه و چمدونامونو جمع کنیم،همو تو اپارتمان تهیونگ میبینیم"نامجون اضافه کرد و اون دو با سر تایید کردن.

جیمین با اخم به پسرهای بزرگتر که چمدون به دست اونجا بودن نگاه کرد.نگاه مشکوکی به ساک هاشون انداخت و بعد به تهیونگ کسی که به طرز عجیبی با انگشتاش بازی میکرد نگاه کرد و ابرویی براش بالا انداخت.

"شماها اینجا چیکار میکنین؟"جیمین دست به سینه پرسید.

"ما تا وقتی که بچه رو به دنیا بیاری پیشت میمونیم"یونگی گفت و جیمین چشم غره ای بهش رفت.

"خوب امیدوارم که کنار ما بهتون خوش بگدره"جیمین با پوزخند گفت و باعث شد اونا اب دهن غلیظ شده شون رو قورت بدن،با دقت بهش خیره شدن اون لبخند حیله گرانه از روی لب پسر محو نمیشد.

"به خونه محقر ما خوش اومدین"تهیونگ با لبخند عجیبی گفت و سعی کرد جو رو عوض کنه.

در باز شد و جونگ‌کوک و هوسوک وارد شدن،پسر اروم وارد اتاق شد و همه توجهارو به خودش جلب کرد.

چشم های جونگ‌کوک به ارومی سمت جیمین رفت که بهش خیره شده بود و جونگ‌کوک رو سرجاش تکون داد.

"بیبی من متاسفم،نتونستم برات بگیرم لطفا عصبانی نشو"پسر با صدای ارومی گفت.

"اما قسم‌ میخورم هرچیز دیگه ای که میخوای بگو من برات فراهمش میکنم"کوک اضافه کرد به تهیونگ نگاه انداخت که اون با سر حرف پسر رو تایید کرد.

جیمین لحظه ای سکوت کرد و در همون حین قلب جونگ‌کوک با دیدن خم شدن عمیق لب پسر اومد توی دهنش و اب غلیظ شده دهنش رو اروم قورت داد فقط امیدوار بود از اینکه به هوسوک گوش داده و برگشته خونه پشیمون نشه.

برای لحظه ای جونگ‌کوک و تهیونگ با دیدن درخشش اشک توی چشم های جیمین هول کردن.

"حالت خوبه؟ لطفا گریه نکن"تهیونگ التماس کرد و دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و بغلش کرد.

اروم به جونگ‌کوک نگاه کرد و لبخند پهنی زد و پسر نفسش رو از سر راحتی بیرون داد.

"من بغل میخوام"جیمین لباشو جلو داد،دست هاش رو از هم باز کرد و جونگ‌کوک بدون فوت وقت به دو همسرش پیوست و به سمت اتاقشون رفتن و هیونگ هاشون که تمام مدت با تعجب نگاهشون میکردن رو توی سکوت تنها گذاشتن.

"واو خیلی چندش اورن"یونگی غر زد و چشم هاش رو چرخوند.

"مطمئنی که اونا تهیونگ و جونگ‌کوکن؟"نامجون با ناوری پرسید.

تقریبا دو یا سه پارت دیگه باقی مونده











my husbandsWhere stories live. Discover now