part 35

1.6K 294 21
                                    

جونگکوک اولین کسی بود که صبح  بیدار شد و با دیدن دو شخصی که عاشقشون بود لبخندی روی صورتش نشست،اون دو همو دراغوش گرفته بودن و با ارامش خوابیده بودن.

با حس اینکه کمرش انگار توی اتیشه با درد غرغری  کرد،چشم غره ای به هیکل تهیونگ رفت از جا بلند شد به سمت کمد لباسا حرکت کرد و یه باکسر تمیز به همراه تیشرت تهیونگ که روی زمین افتاده بود برداشت و پوشید و نوک پاهاش قدم برداشت چون نمیخواست بیدارشون کنه با اخم روی صورتش به طرف اتاق لیسا رفت،مجبور شده بود شب قبل توی پارتی ولش کنه اون حتی کسی رو نمیشناخت و مطمعنا درمورد اتفاقای دیشب شنیده بود،با تردید در اتاق رو زد اما چیزی نشنید ، دوباره قبل از اینکه در رو باز کنه در زد.

"یعنی جایی رفته؟"جونگکوک گفت وقتی که کسی رو توی اتاق ندید،اتاق رو اسکن کرد و برگه کوچیک روی تخت توجهش رو جلب کرد،سریع شروع به خوندن کرد و هرلحظه چشم هاش از تعجب گشاد شد.

جونگ‌کوک از اینکه اومدم توی زندگیت و بهت چسبیدم متاسفم من مطمعن بودم که توهم احساس منو داری،من نمیخوام که تو بیشتر از این درمورد اتفاقی که برای من افتاد حس بدی داشته باشی،از اینکه خودت رو مقصر بدونی دست بردار و شاد زندگی کن کوک برای رفتنم متاسفم،لطفا دنبالم نگرد،دوستت دارم.

عشقِ تو
لالیسا.

دستای جونگکوک به لرزه افتاد و اشکی بزرگ روی صورتش چکید.نمیتونست باور کنه نوناش رفته.

"چرا دوباره مجبور شدی ترکم کنی؟"پسر درحالی که داشت از گریه خفه میشد گفت.

"صبح بخیر لاو"تهیونگ گفت و از پشت پسری که مشغول صبحونه درست کردن بود رو بغل کرد و بوسه ای به گردنش زد.

جونگکوک اروم برگشت و به تهیونگ نگاه کرد که توجه پسر که حالا اونم داشت به صورتش نگاه میکرد جلب شد.

"حالت خوبه؟"تهیونگ پرسید و موهای جونگکوک رو از روی صورتش کنار زد.

جونگکوک اه کشید"لیسا ترکم کرد،نامه ش رو صبح دیدم"

تهیونگ اخم کرد و پسر رو با عشق بین بازوهاش گرفت.

"اشکالی نداره"تهیونگ زمزمه کرد،صدای بمش یخ قلب جونگ‌کوک رو اب کرد و به جاش قلبش رو با گرما پر کرد.

"خیلی دوستت دارم تهیونگ"جونگ‌کوک مخاطب قرارش داد،تهیونگ لبخندی به حرفای خالصانه پسر زد و محکم تر بغلش کرد.

"منم دوست دارم کوکیه من"پسر زمزمه کرد و بوسه ای روی گونش زد.

"پس من چی؟"جیمین درحالی که دست به سینه به در تکیه داده بود و لباشو جلو داده بود گفت.

تهیونگ خندید از جونگ‌کوک جدا شد به طرف پسر جوونتر رفت و بوسه ای روی گونش گذاشت.
"تو رو هم دوست دارم بیبی کوچولوی من"

جیمین روی دست تهیونگ زد و چشمی چرخوند.

"تازه بیدار شدی که"جونگکوک با خنده گفت وقتی که دید جیمین خیلی کیوت خمیازه کشید.

"اره ولی خیلی خسته ام و درد دارم"پسر لباشو جلو داد درحالی که جونگکوک نخودی خندید و تهیونگ جیمین رو روی پاش نشوند و باسن بیچارش رو ماساژ داد.

"متاسفم خیلی تند رفتم"جونگکوک پوزخندی زد که نشون از متاسف نبودنش میداد که جیمین چشم غره ای بهش رفت.چشماش بسته شد وقتی زبون تهیونگ رو روی گردنش حس کرد.

گردنش رو برای دسترسیه بیشتر تهیونگ کج کرد و ناله ای سر داد وقتی حس کرد دستِ بزرگ پسر توی لباسش رفت.

جونگکوک به کانتر لم داد و با پوزخند شیطنت امیزی مشغول تماشای اون دو شد.

"فک کردم گفتی درد داری"با خنده گفت و سرش رو به معنی تاسف تکون داد.

"بهتره برین یجای دیگه اینکارو بکنین،نمیخواین که غذای سوخته برای صبحونه بخورین درسته؟"

جونگکوک با پوزخند گشادی روی صورتش دست به سینه شد.چشمای اون دو گشاد شد و بلافاصله از کاری که داشتن میکردن دست کشیدن.

"نظرت چیه بعدا انجامش بدیم؟"تهیونگ پیشنهاد داد و باعث شد جیمین اخم کنه،پسر چشم غره ای به پسری که کنارشون با پوزخند شیطانی که روی صورت جذابش بود نشست رفت.

"به نظرت این انصافه من اشپزی کنم و شما دوتا همو به فاک بدین؟"جونگکوک با کنایه گفت.

"میدونم برای داشتن دیکم نمیتونی منتظر بمونی"تهیونگ با پوزخند حیله گرانه ای درحالی که ابروهاش رو بالا می انداخت گفت.

جونگ‌کوک با تمسخر گفت"فکر نمیکنی این قضیه برعکسه؟"

"خفه شو کوک،من توی کردن بهتر از تو ام،یادت بیاد که من یه فاک بویم"پسر با پوزخند مفتخری گفت.

"یجوری میگی انگار به فاک دادن یه دستاوردی چیزیه"جونگ‌کوک جواب داد و چشمی چرخوند.

"الان واقعا جدی هستین؟"جیمین حرف زد و نگاهِ ناباوری بهشون انداخت.

"من تا وقتی که جونگ‌کوک کوتاه نیاد تمومش نمی‌کنم"

"داری ددی تو وسوسه میکنی ته،میخوای دوباره بیای اینجا؟"جونگکوک با صدای خشدارش درحالی که حس میکرد با تصور تهیونگ درحالی که اسمشو ناله میکنه و روی کانتر خمش کرده و دوباره به فاکش میده داره هارد میشه.

"تو هنوز درد داری بیبی یادم باشه که من این دردو بهت دادم"تهیونگ درحالی که جونگکوک بهش چشم غره رفت پوزخند زنان گفت.

"حالا هرچی ته ته"جونگ‌کوک چشمی براش چرخوند."جیمین داری چیکار  میکنی؟"پسر با دیدن جیمینی که تمام کوکی هارو خورده بود فریاد زد.

my husbandsWhere stories live. Discover now