part 39

1.3K 279 41
                                    

جیمین لب هاشون رو به هم متصل کرد درحالی که جونگ‌کوک مسئولیت خودشو به عهده گرفت و شروع کرد به کار کردن روی ترقوه تهیونگ و از خودش هیکی به جا گذاشت.از گردن تا قفسه سینش رو بوسه بارون کرد.

جیمین اروم لباس های خودش و تهیونگ رو دراورد،به جونگ‌کوک نگاه کرد که پسر بزرگتر سری تکون داد و برای اوردن لوب رفت.

ناله تهیونگ با مالیده شدن عضو های سختشون به همدیگه دراومد.جیمین بلند ناله کرد وقتی که احساس کرد انگشت اغشته به لوب جونگ‌کوک داره وارد باسنش میشه،سرش رو روی سینه تهیونگ گذاشت.

پسر بخاطره اون لمس ها و برانگیخته شدنش هوفی کرد و لب پایینش رو گاز گرفت.

جکنگ‌کوک پوزخند زد و برای تهیونگی که باسن جیمین رو بالا گرفته بود سری تکون داد،تهیونگ اروم جیمین رو روی عضوش نشوند.ناله اش با ضربه ای که به سوراخ هوس انگیز جیمین زد بالا رفت.

"اهه ته تند تر"جیمین زمزمه کرد و برای بوسیدنش خم شد،جونگ‌کوک اروم پشت جیمین خزید عضوش رو چندباری پمپ کرد و اروم خودش رو وارد کرد و باعث شد پسر کوچکتر روی تهیونگ بیوفته،اشک هاش بخاطره به فاک رفتنش توسط اون دو نفر گوشه چشمش جمع شده بود.

"فاک"جونگکوک سرش رو به عقب پرت کرد و خودش رو عمیق تر وارد باسن جیمین کرد.

تهیونگ اسپنکی بهش زد و باعث شدن بخاطره ضربه هایی که توی سوراخ کوچیکش میزدن از لذت جیغ بکشه،صدای برخورد پوست هاشون توی اتاق اکو میشد و کامشون روی پوستشون ریخت.بلافاصله جیمین روی تهیونگ افتاد و سخت نفس کشید و جونگ‌کوک برای اوردن حوله رفت.

"تو فوق العاده بودی جیمین"تهیونگ لبخند زد و بوسه ای روی لباش زد.

جونگ‌کوک به دو پسر که همو دراغوش گرفته بودن و روی کاناپه خوابشون برده بود خندید.با دقت تمیزشون کرد و مواظب بود که بیدارشون نکنه و با پتو روشون رو پوشوند.

با نوک پنجه به طرف اتاق رفت دراور رو باز کرد و اسباب بازی مورد علاقش رو دراورد.

یه اسلحه.

پوزخند شیطانی زد و بدنش رو با هودی پوشوند و اروم بدون اینکه اون دو رو بیدار کنه از خونه بیرون رفت و در رو بست.

ثانیه ای بعد متوجه چیزی نشده بود اون هم نخوابیدن تهیونگ بود پسر اروم چشم هاش رو باز کرد و قبل از اینکه جیمین رو تنها بزاره بهش نگاه انداخت.

جیمین روی کاناپه خالی بیدار شد،اطرافش رو برای پیدا کردن تیهونگ گشت اما همه جا خالی بود.
به ساعت نگاه کرد که ۲ نصف شب رو نشون میداد به ارومی تلفنش رو دراورد و تماسی گرفت.

"سلام رییس"

از اون طرف خط صدای بمی شنیده شد.

"برات یه ماموریت دارم"جیمین با صدای خشدارش گفت.

"میخوام یه نفر که سر راهمه رو نابود کنی"قبل از اینکه پوزخند شیطانی بزنه با صدای ارومش گفت.

با شنیدن صدای در مکالمه رو پایان داد،تهیونگ درحالی که یه تیشرت مشکی، یه شلوار زاپ دار و کلاه کپ‌ مشکی پوشیده بود وارد شد.

"تهیونگ"جیمین گفت و به پسر خیره شد.

"از کجا میای؟"جیمین گفت و با گیجی به تهیونگ نگاه کرد.

"چیزی نیست"تهیونگ گفت و سریع دست خونیش رو پشتش قایم کرد.

"بیا اینجا تا دوباره بخوابیم"تهیونگ ازش خواست جیمین سری تکون داد و به طرفش رفت همو دراغوش گرفتن و دوباره به خواب رفتن.

تهیونگ با صدای زنگ تلفنش که روی استند کنار تخت بود بیدار شد،با ازردگی نالیده کرد و بدون اینکه ببینه کیه تلفن رو جواب داد.

"سلام"پسر با صدای خشدار د حالی که پیشونیش رو ماساژ میداد گفت.

"سلام ته حالت خوبه؟"جین بلافاصله با لحنی که نگرانی توش مشخص بود گفت.

"منظورت چیه؟"تهیونگ گفت و خمیازه کشید،واقعا دلش میخواست بخوابه اما با شنیدن کلمه بعدی چشم هاش از تعجب‌ گشاد شد،بی حالی و خستگی سریعا از تنش بیرون رفت.

"چی؟"تهیونگ جیغ کشید و باعث شد دو همسرش از جا بپرن و سریع چشم هاشون رو باز کنن با چشم های گشاد شده درحالی که نشستن نگاهش کنن.

"چه خبر شده؟"جونگ‌کوک دستش رو روی قفسه سینش گذاشت و گفت.

"ته مشکل چیه؟"جیمین گفت و به قیافه شوکه زده پسر بزرگتر نگاه کرد.

تهیونگ بهشون نگاه کرد و وحشت زده گفت

"اونا میگن بابام مرده"

"چی؟"جیمین و کوک با ناوری فریاد زدن.



my husbandsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang