part14

2.1K 358 25
                                    


"هیونگ چیشده؟چرا گفتی بیام اپارتمانمون؟جیمین و تهیونگ حالشون خوبه؟"جونگکوک درحالی که نفس نفس میزد گفت،اون تمام راه رو از بیمارستان تا اینجا دویده بود.

"اروم باش جونگکوک فقط برو تو خودت میبینی"هوسوک با تمسخر گفت و بلافاصله جونگکوک داخل رفت.

میتونست صدای جیغ جیمین رو بشنوه که باعث شد هول کنه.

"الان داری مثه احمقا رفتار میکنی انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده؟توی عوضی"جیمین سر تهیونگ فریاد کشید.

"چی؟مثله احمقا؟و چرا عوضی صدام میزنی؟دیوونه شدی؟"تهیونگ خیره به جیمین فریاد کشید.

"شما دوتا چه غلطی دارین میکنین؟"چشمای اون دو به سمت ورودی کشیده شد.

جونگکوک درحالی که نفس نفس میزد اونجا ایستاده بود،موهاش بهم ریخته بود و عرق از روی صورتش پایین میچکید‌.

"جونگکوک حالت خوبه؟"تهیونگ با دیدن وضعیت جونگکوک با نگرانی پرسید.

"خوبه که اینجایی جونگکوک،تهیونگ بهمون خیانت کرد"جیمین با تلخی گفت.

دو ساعت قبل

"من چکار اشتباهی کردم مگه؟"جیمین چینی به دماغش داد،بعد رفتن جونگکوک جیمین شروع به راه رفتن روی پشت بوم کرد و حس کرد اسیب دیده و ازش استفاده شده.

یکدفه از اون فاصله صدایی شنید که شبیه ناله بود.

به سمت سالن دوید و با دیدن جایی که صدا ازش میومد یخ زد و چشماش گشاد شد،نگاه ناباورش رو به همسرش تهیونگ که درحال عشق بازی با رزی بود داد.

فریاد کشید و توجه اون دورو به خودش جلب کرد.

"اینجا چه خبره؟؟"جیمین درحالی که اشکاش میریخت جیغ کشید.

اون از جونگکوک اینم از تهیونگ.

"خودت داری میبینی"رزی پوزخند زد،یه هیکی روی گردنش خودنمایی میکرد.

"بیا بریم اوپا"دختر گفت و درحالی که پوزخند میزد مثله کوالا به تهیونگ اویزون شد.

جیمین نگاه پر دردی به رزی و تهیونگ انداخت.

"ته داری چیکار میکنی؟"

"گمشو جیمین"تهیونگ حرف جیمین رو قطع کرد و رزی به دنبال خودش کشوند.

جیمین میون گریش اخم بدی کرد.

چرا باهاش اینجوری رفتار کرد.

چرا باهاش این رفتارو کرد اون لایقش نبود.

پایان فلش بک

"خیانت بهت؟تو نمیدونی من هرکاری دلم بخواد اونم هرجایی که دلم بخواد میکنم "تهیونگ داد زد.

"نه تو نمیتونی،ما ازدواج کردیم"

"منظورت ازدواج قلابیه؟"تهیونگ طعنه زد جیمین بهش چشم خیره رفت.

"من نمیزارم تو اینجوری رفتار کنی ته"

"منظورتون اینه بخاطره این تمام راه رو تا اینجا دویدم؟"جونگکوک سرشون داد کشید درحالی که بدنش از عصبانیت میلرزید.

نمیتونست باور کنه لیسارو توی روز تولدش بخاطره شنیدن دعوای اون دوتا احمق ول کرده.

و همه اینا بخاطره جیمین بود.

"میدونم هیچ معنی برای شما دوتا ندارم و این چیزیه که بار ها و بارها بهم اسیب میزنه"جیمین درحالی که اشک هاش پایین میریخت گفت.

"اگه قرار بود اینجوری رفتار کنین،چرا قبول کردین تو اولین فرصت باهام ازدواج کنین؟"پسر با ناراحتی گفت.

"خفه شو جیمین یجوری رفتار نکن انگار تو اینجا فقط یه قربانی هستی،همیشه مثله جنده های نابالغ ناله و شکایت میکنی ،از این کارت متنفرم،ازت خیلی متنفرم"تهیونگ فریاد کشید و جیمین سیلی به تهیونگ زد که باعث شد چشمای جونگکوک گشاد بشه و به سمتشون بدوه.

"خفه شو هرزه"و این چیزی بود که باعث شد تهیونگ اختیارش رو از دست بده ، تهیونگ سیلی محکمی به جیمین زد که باعث شد گونش کبود بشه.

"کیم تهیونگ"جونگکوک داد زد و به سمت جیمین دوید،وقتی تهیونگ جیمین رو محکم هول داد جونگکوک گرفتش.

جیمین با خشم چاقویی که روی میز بود و برداشت و به طرف تهیونگ گرفت.

"حالا میخوای منو بکشی؟"تهیونگ گفت.

"نه"جونگکوک هول کرد،اون نمیتونست درست فکر کنه.

"بگو ببخشید"جیمین با چشم های تیره شده گفت درحالی که اشک هاش پایین میریخت و چاقو رو به تهیونگ نزدیک میکرد.

"چرا باید بگم؟"تهیونگ پوزخند زد.

"تهیونگ بگو ببخشید"جونگکوک با استرس فریاد زد و احساس ناراحتی تمام وجودشو بخاطره بودن تویه یه موقعیت اشنا گرفت.

این احساس.

این موقعیت.

همه اینا احساس اشنایی برای جونگکوک بود.
و این خوب نبود.














my husbandsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora