part12

2.1K 383 19
                                    

"اوپا،قراره فقط به اینکه اون بردردنخورا باهام چیکار میکنن نگاه کنی؟"رزی با چشمهای پوف کرده از گریش جیغ کشید.

"کلماتت رزی ،اون دوتا بردردنخور همسرای منن"تهیونگ غرید و با نگاهش به سمت دختر تیر پرتاب کرد.

"اوه واقعا کنجکاوم بدونم اگه اینایی که بهشون میگی همسر هنوز میخوانت وقتی بفهمن واقعا کی هستی؟"رزی پوزخندی که برق شیطنت میزد روی لباش اومد و تهیونگ اهی کشید.

"چی میخوای رزی؟"با خستگی گفت و روزی با پوزخندی که از روی لبش محو نمیشد خودش رو کمی خم کرد.

"میخوام اینقدر به فاکم بدی تا اسمت رو جیغ بزنم"دختر زمزمه کرد درحالی که مژه هاش به گوش تهیونگ میمالید ،تهیونگ با انزجار صورتش رو جمع کرد و احساس کرد میخواد بالا بیاره وقتی که دست دختر کمربندش رو باز کرد.

"ما توی مدرسه ایم رزی"تهیونگ اهی عمیق کشید موهاشو عقب داد درحالی که رزی اهمیتی به حرفش نداد و شروع کرد با کف دستش عضو تهیونگ رو بماله.

"روزی لطفا روی مودش نیستم"با اخم و چشمهای ملتم گفت که باعث رزی با ازردگی هوفی بکشه.

"کی تا حالا روی مود بودی ؟همیشه این من بودم که قدم اولو برداشتم من دوست دختر توام"رزی نگاه سردی به تهیونگ انداخت.

اروم صورت تهیونگ رو فشرد و پوزخند شیطانی زد.

"تو یه قدیس نیستی تهیونگ امیدوارم اینو یادت نره"

به ارومی صورت تهیونگ رو نوازش کرد ،تهیونگ اب دهنش رو قورت داد وقتی دست دختر یواشکی وارد پیرهنش شد.

"اگه من جای تو بودم ته ، هرکاری میکردم تا راضیم کنی"

با بدخلقی زمزمه کرد و باعث شد تهیونگ با یاداوریه گذشتش یخ بزنه،زندگی که دلش نمیخواست هیچوقت هیچکسی ازش چیزی بفهمه و تهیونگ برای دور نگه داشتن اون گذشته از زندگیه الانش هرکاری میکرد.

با این اتفاق رزی رو به در کوبید شروع کرد به خشن بوسیندش کرد و باعث شد رزی توی بوسه پوزخند بزنه.

این بیشتر شبیه خود واقعیته کیم تهیونگ.


"ممنونم جونگکوک"جیمین با چشم های براقش درحالی که به جونگکوک خیره شده بود زمزمه کرد ،جونگکوک لبخند سافتی زد و باعث شد جیمین چشماش مثله هلال ماه بشه.

"واقعا از اینجا خوشم اومد ،چطوری اینجارو پیدا کردی؟"جیمین درحالی که لبه  پشت بام مدرسه نشسته بود و به پاهای اویزونش نگاه میکرد پرسید.

"از تنها بودن خوشم میاد،پس فقط اینجارو برای تنها بودن پیدا کردم"جونگکوک خیره به اسمون گفت.

"مثله اینکه تو واقعا از مردم بدت میاد"جیمین پوزخند زد و با چشم های باریکش به جونگکوک نگاه کرد.

"معمولا از زندگی هم بدم میاد"جونگکوک اهی با ناراحتی کشید.

"چرا؟"جیمین با اخم زمزمه کرد و به جونگکوک که پردرد به نظر میرسید نگاهی انداخت.

"چون خیلی غیرمنصفانس"جیمین دید که جونگکوک چطور با اخم و چشم های ماتم زده به زمین نگاه میکنه.

ناگهان جیمین به این فکر کرد که چی پشت اون دیوار سرد جونگکوک هست،دیواری که وقتی حرف از خانواده و اطرافیانش میشه کنار میره یه لبخند کمیاب رو لبش میاد.

جیمین امیدوار بود یروز بتونع بفهمه.

جونگکوک توی دنیای خودش گمشده بود جوری که حتی متوجه نبود جیمین بهش خیره شده و غرقش شده.

وقتی جیمین دستش رو روی دستش گذاشت و فشار ملایمی بهش اورد به خودش اومد"من نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده اما مطمعنم همه چیز درست میشه پس درگیرش نشو"

با صدای ارامشبخشش گفت و همین کافی بود تا دیوار جونگکوک بریزه و جیمین جوری بغلش کنه انگار که زندگیش به این وابستش و همونطور که توی بغلش گریه میکرد جیمین دایره وار کمرش رو نوازش کرد و پشت کمرش زد.

جونگکوک از اغوش جیمین بیرون اومد و برای لحظه ای به هم چشم دوختن و هوای ارامشبخش باعث شد فضای دوست داشتنی برای اون دو به وجود بیاد،پس با یه تکون ناگهانی جونگکوک دراز کشید و جیمین رو بوسید.

جیمین عقب کشید اما بلافاصله بوسه رو پاسخ داد.

همونطور که همو رو میبوسیدن بدناشون کنار هم اومدن،انگار که قراره بود برای همیشه همینجوری بمونن.

فلش بک

"دوستت دارم جونگکوک"

"دوستت دارم،دنیای من"

جونگکوک گفت و بوسه های متوالی به صورتش زد درحالی که دختر نخودی میخندید.

"جونگکوک لطفا هیچوقت فراموشم نکن"دختر سرش رو به چونه جونگکوک تکیه داد و گفت.

"نمیکنم"

پایان فلش بک

خاطره ها برای جونگکوک تداعی شدن ,وقتی که داشت جیمین رو میبوسید احساس گناه و درد قلبش رو پر کرد.

پسر بلافاصله جیمین رو هول داد.

"چیشد؟"قلب جیمین با ضربه ای که بهش وارد شد سنگین شد و جونگکوک نفس هاش رو سنگین بیرون داد.

"بیا تظاهر کنیم این هرگز اتفاق نیوفتاد"

و همینجا بود که دنیای جیمین روی سرش خراب شد.






my husbandsWhere stories live. Discover now