_ یادمه یکی میگفت من خیلی متفاوت از بقیه زیبام‌. ولی الان هر کسی رو میبینه میگه شبیه به منه.

چان کمی بیشتر سمت اون چرخید و نزدیکتر بهش نشست.

+ شاید تو این دنیا آدمهای زیادی باشن که شبیه توان یا حتی هم اسم با تو باشن. موهاشون ممکنه رنگهای مختلف باشه یا شخصیتهای مختلفی داشته باشن ولی از بین تمام بکهیون هایی که ممکنه باهاشون برخورد داشته باشم تو مال منی.

بک دهن باز کرده بود تا حرف بزنه که با شنیدن اون حرف ساکت شد و به اون پسر نگاه کرد. چان بهش لبخند میزد و منتظر واکنشش بود. چند ثانیه طول کشید تا کامل حرفش رو درک کنه و بعد لبخند محوی روی لبش شکل گرفت و دستش رو روی صورتش کشید. خب اون حرف واقعا جذاب بود و اون هیچ زمان قبلا برای لاس زدن با کسی دیگه حتی از جملاتی نزدیک به اون هم استفاده نکرده بود.

_ درسته. خیلیا میتونن شبیه من باشن ولی من متفاوتم.

چان سر تکون داد و حرفش رو تایید کرد. تا چند ثانیه بینشون سکوت شد و بعد بک گلدونش رو برداشت و گفت:

_ بهش گفتی برای یه دختر میخوای گل بگیری؟ رنگاش خیلی دخترونس.

+ گل که جنسیت نداره. اما رنگهای این گل هم معانی خاص خودشون رو دارن. بعدا درموردشون برات میگم.

بک میدونست هر گلی با توجه به شخصی که اون رو هدیه میده یک معنی خاص داره ولی حالا واقعا هیچ ایده‌ای درمورد تنها گلی که تو زندگیش از کسی هدیه گرفته بود نداشت.

+ اگه اینو دوست نداری عیبی نداره. من زیاد برات گل میگیرم. اینطوری به مرور از گلها خوشت میاد.

اون نگفته بود که از گل بدش اومده. حالا فقط متعجب و گیج شده بود. چانیول اینکار ها رو خیلی راحت انجام میداد ولی اون هر لحظه گیج تر از قبل میشد. صدای یشینگ تو گوشش میپیچید که میگفت:

" باید ببینی بعدش میخوای چیکار کنی... وقتی اون پسر کوتاه اومد و اعتراف کرد که ازت خوشش اومده باهاش چیکار میکنی؟ میخوای با اونم بازی کنی و وقتی خسته شدی بذاریش کنار؟ یا اینکه دوست داری برای اولین بار خیلی جدی پیش بری و هر نتیجه‌ای داشت بپذیری؟"

نمیدونست چه مرگش شده که به جای اینکه مثل قبل فقط از اون لحظه لذت ببره حالا فکرش با هر حرکتی از جانب چانیول درگیر میشد. مثلا الان به این فکر میکرد که رنگ خاکستری لباس چان خیلی بهش میاد و از روز قبل کمی خوش قیافه تر شده.

_ دوباره برام گل میخری؟ چرا؟

چان دستش رو بلند کرد و موهای بک رو از روی پیشونیش کنار زد.

+ چون گلها کنار افراد زیبا خیلی بهتر رشد میکنن. فکر کنم اینطوری در حق این گلدونها لطف میکنم.

شاید اگه روزهای قبل بود با شنیدن اون جملات نیشش باز میشد و بخاطر اینکه اون پسر داره با این کارهاش بهش اعتراف میکنه اعلام پیروزی میکرد و از ته دل میخندید ولی الان... حس میکرد یچیزیش شده.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now