_ کثافت بی همه چیز. میخواد من با دختره ازدواج کنم که بعد از رسیدن رستورانها به اون پشتوانه‌ی خانواده‌ی میجو رو هم داشته باشه.

تو فکر بود که صدای چرخیدن کلید تو در توجهش رو جلب کرد و کمی بعد چانیول داخل شد. صبح زود اون بعد از آماده کردن میز صبحونه گفت بیرون کار خیلی مهمی داره و از خونه بیرون رفته بود.

_ خوب شد اومدی. باید درمورد دو شب پیش با هم حرف... این دیگه چیه؟

حرفش رو نصفه رها کرد و با تعجب به مرد مقابلش نگاه کرد. یه گلدون کوچیک از گلی که مدلش رو نمیدونست تو دست چانیول بود و اون رو مقابلش گرفته بود.

چان با خوش اخلاقی بهش سلام کرد و بعد از اینکه گلدون رو به دستش داد گفت:

+ ظهرت بخیر بکهیون...

بک با تعجب به گلدون تو دستش نگاه کرد. اون براش گل گرفته بود؟

_ برای من گرفتی؟

چان با ذوق سر تکون داد و گفت:

+ آره. خیلی قشنگه مگه نه؟ اسمش آماریلیسه.

پسر قد بلند مقابلش اونقدر هیجانزده به نظر میرسید که اون رو هم به خنده انداخت و نگاهش رو به گلدون داد.
_ برای چی برام گل گرفتی؟

+ چون خوشگل بود و با دیدنش یاد تو افتادم. فکر کردم ممکنه خوشحال شی.

با دیدن اون گل یادش افتاده بود؟ این... اولین بار بود که کسی براش گل میگرفت.

چان با دیدن لبخند روی لبهای بک لبخند رضایتمندی زد و روی نزدیکترین مبل نشست.

+ یه پسر تو گل فروشی کار میکرد که شبیه تو بود ولی با موهای مشکی. مدام سرفه میزد و به نظرم مریض بود ولی اطلاعات خیلی زیادی در مورد گل و گیاه داشت. درمورد تو بهش گفتم و کمی شخصیتت رو براش توصیف کردم. بعدشم اون بهم این گلدون رو داد و گفت خیلی به تو میاد.

بک با شنیدن حرفهاش ابروهاش بالا رفت. روی مبل کنارش نشست و پرسید:

_ چرا داری درمورد یه پسر دیگه اطلاعات میدی؟

سرش رو سمت اون چرخوند و کم کم گوشه‌ی لبهاش بالا رفت.

_ نگو که بعد از تجربه کردن رابطه با یه پسر قراره از این به بعد با دیدن همه‌ی پسرها راست کنی و به نظرت خوش قیافه بیان؟

چان توقع نداشت از حرفش اینطور برداشتی شه ولی خندید و گفت:

+ من که نگفتم خوش قیافه بود.

_ ولی گفتی شبیه من بود.

چند ثانیه‌ی بعد چان با صدای بلند به خنده افتاد و با دست به بازوی بک که کنارش نشسته بود زد. بکهیون با  لبخند محوی به اون پسر نگاه میکرد و به نظرش صدای خنده های چان قشنگ بود.

The portraitist [Completed]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant