لی با نگرانی به دوستش نگاه میکرد. این حالت بک اصلا خوب نبود. آخرین بار پنج سال پیش اینطوری با آرامش درمورد برادرش حرف میزد و بعد از تموم شدن حرفهاش... تا خود صبح گریه کرده بود.
+ بکهیون...
بک بدون اینکه به صورتش نگاه کنه ادامه داد:
_ دو تا مشت خیلی براش کم بود. اون حرومزاده رو باید میکشتم.
+ دعواتون شد؟
_ هوم... بهش مشت زدم. دوتا...
لی با آرامش شات رو از دستش بیرون کشید و روی میز گذاشت. اخمهای بک بخاطر درد پایین تنهاش تو هم بود ولی چیزی نمیگفت.
+ چرا به مین هیون مشت زدی و ماجرای وویس چیه؟
بک به چشمهای دوستش نگاه کرد و نفس عمیقی کشید. چند ساعت گذشته واقعا افتضاح بود...
فلش بک چند ساعت قبل:
حتی اگه میخواست هم نمیتونست با آرامش و خونسردی به اون مرد نگاه کنه.
مین هیون بعد از خاموش کردن گوشیش با آرامش سمت بک رفت و گفت:
+ به نسبت یه دوستی کوتاه مدت با چانیول خیلی زود پیش رفتین بک. نکنه تو منحرفی چیزی هستی؟
دستهای بک مشت شده بود و نفسهای منقطع و عمیق میکشید تا خودش رو کنترل کنه و بلایی سرش نیاره. اون وویسها کاملا انتخاب شده چیده شده بودن و میدونست مین هیون وقت زیادی برای درست کردنشون خرج کرده.
مین هیون کمی با نیشخند نگاهش کرد و بعد با آرامش دستهاش رو تو جیبهای شلوارش برد و ازش فاصله گرفت.
+ خب بریم سر اصل مطلب. من این وویس رو بهت نشون دادم تا خودت ببینی تا چه حد نفرت انگیز و حال بهم زنی و همه ی تلاشت رو بکنی تا پدر وویست رو نشنوه. مطمئنا اگه اینطور چیزی ازت بشنوه به طور کامل ناامید میشه و این بار برای اینکه آبروی خانوادگیمون نره به طور کامل حضانتش رو از روی تو و اسمت برمیداره و تمامی چیزهایی که تا الان بهت داده رو ازت میگیره. تو این سن تو نمیتونی بری پرورشگاه بک و دقیقا همین قسمت بخش ناراحت کنندهی داستانه.
بک سکوت کرده بود ولی از درون فریاد میزد. اون مرد... به زودی میمرد. این رو کاملا مطمئن بود.
+ بسیار خب دیگه کشش نمیدیم. فردا پدر میخواد قرارداد رو امضا کنی و بعدش ریاست به تو میرسه.
_ و میخوای بگم نمیتونم رستورانها رو قبول کنم و برگردم پاریس؟
+ البته که نه. بکهیون... تو منو چی فرض کردی؟ فردا تو کنار پدر وایمیسی و قرارداد ها رو امضا میکنی. رستورانها به تو میرسه، درست همونطور که پدر میخواد.
ابروهای بک با تعجب بالا رفت و به مرد مقابلش نگاه کرد. اون مرد روانی بود؟
_ پس چی میخوای؟
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...