6

2.5K 279 14
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


جئون گئوم 25 ساله

آلفای خون خالص با رایحه چوب

پسر عموی جونگکوک ( از یه عموی دیگه )

با زنگ خوردن گوشیش چشم هاش رو بزور از هم فاصله داد ، اصلا از خستگی نمی تونست چشم هاش رو باز نگه داره

بزور با چشم های بسته گوشیش رو پیدا کرد و تماس رو وصل کرد

کوک: بلهههه

سارا: ساعت 6 عصر برای عصرونه میآید اینجا ، گئوم از سوئد اومده تا ازدواج شمارو تبریک بگه

کوک: اما ما خیلی خسته ایم

سارا: برای من بهونه نیار بی عرض احمق همین که گفتم

گوشی رو قطع کرد ، خواب جونگکوک کاملا پرید
بی عرضه ، احمق ، ترسو

هر روز همه این کلمه ها رو می‌شنید و قلبش بیشتر در می گرفت ، روزی نبود که اینا رو نشونه و حالا به لطف اون امگای یخی قرار بود بیشتر از چندین بار این کلمه ها رو بشنوه

از روی تخت بلند شد ، تی شرت و شلوار سورمه ای پوشید و موهاش رو شونه کرد
گذاشت موهای نسبتا بلندش به حاله خودشون باشن

از اتاق بیرون رفت ، برای رفتن به آشپز خونه باید از سالن می گذشت
وقتی به سالن رسید دید تهیونگ روی زمین دراز کشیده و تلویزیون میبینه

شونه ای بالا انداخت و به سمت آشپز خونه رفت ، مایع پنکیک آماده رو از توی کابینت برداشت

ماهیتابه رو گذاشت تا داغ بشه و وقتی داغ شد مایع رو ریخت توی تابه ، ده تا پنکیک برای خودش درست کرد

بعد از ریختن سس شکلات رو پنکیک ها روی میز نشست و به آرومی مشغول خوردن شد

نگاهش رو به ساعت داد 3 ظهر بود ، ابرو هاش بالا پرسد یعنی اینقدر خسته بود که تا این ساعت خوابیده بود

سری از روی تاسف تکون داد و بعد از خوردن پنکیک از پشت میز بلند شد ، ظرف هارو توی ماشین ظرفشویی گذاشت

رفت توی سالن و تهیونگ رو توی همون وضع دید

کوک: پسر عموم امروز از سوئد میاد تا به ما تبریک بگه ساعت شیش باید بریم خونه پدرم

CONTRACT [Kookv]Where stories live. Discover now