با چشم های قرمز وارد سالن عمارت کیم شد
بدون توجه به اون دوتا تاجر به سمت اتاقش رفت
اتاق جدیدش ، قبلی رو خیلی بد داغون کرده بودوارد اتاق کرم _ قهوه ایش شد ، در اتاقش رو قفل کرد و پالتوش رو در آورد
پالتوش رو گوشه ای انداخت و به سمت کم لباساش رفت ، لباس خواب کرمش رو از بین لباس های خوابش پیدا کرد و به آرومی پوشید
خودش رو روی تخت انداخت و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشت ، چشم های خسته از گریه بی وقفه اش رو بست
اما طولی نکشید که بخاطر صدای زنگ گوشیش دوباره بازش کرد ، با کلافگی گوشی رو برداشت و به شماره ناشناس جواب داد
ته: بفرمایید
کوک: جونگکوکم
ته: فرمایش
کوک: خونه ای ؟ نگرانت شدم
ته: به تو ربطی داره ؟
کوک: من فقط نگران بودم
ته: اوه فک کردم اختیار احساساتت هم دسته پدر و مادرته
کوک: تو حق نداری این طوری به من تیکه بندازی
ته: تو هم حق نداری منو چک کنی
کوک: من چکار نکردم فقط نگران بودم
ته: اینو تو گوشت فرو کن جئون هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت قرار نیست احساسی بین من و تو باشه
روی کلمه من و تو تاکید کرد و نفهمید آلفای خون خالص رو تا چه حد ناراحت کرده
کوک: خداحافظ
ته: برو به درک آلفای بی عرضه
گوشی رو قطع کرد ، از نظر اون جونگکوک واقعا بی عرضه و یا شاید واقعیت هم همین بود
اینکه جونگکوک بدون اجازه پدر و مادرش حتی آب هم نمی خورد واقعا برای هر کسی آزار دهنده بود
با سردردی که دوباره به سراغش اومد کلافه بلند شد ، از توی کشوی میز عسلی قرص مسکن و رو برداشت و همراه آبی که توی قمقمه بالاتری سرش بود خورد
دوباره دراز کشید و این بار دیگه به دنیای خواب رفت .....
( بار بلک _ ساعت 2 شب )
نمی دونست یونگی پیک چندم رو براش پر می کنه
از حرف های امگا واقعا ناراحت شده بود
به غرور الفاش بر خورده بودیونگی: یکم زمان بده جونگکوک ، اینکه تو اینقدر با این قضیه راحت بر خورد می کنی بیشتر اعصابش رو خورد می کنه
کوک: اماااااا منننن .... ففقققطططط می خواممم حالش خوب بشههه
بخاطر مستیش کشیده و آروم آروم صحبت می کرد
یونگی سری تکون داد و از جاش بلند شد
YOU ARE READING
CONTRACT [Kookv]
Short Storyنام: قرارداد 💫 خاندان جئون ...... خاندان کیم ........ دو خاندان بزرگ کره جنوبی ..... متشکل از آلفای خون خالص و قوی ثروتمند ترین توی کره و آسیا اما ؟!!!! اما چی میشه اگر این وسط یکی باشه بزرگتر از این دو خاندان ؟ ؟! ارباب ؟! بزرگ ؟! چی میشه اگر...