بک لبخند زد. اون مشکلی با این قضیه نداشت. اشکالی نداشت اگه یه کوچولو با اون مرد گنده لاس میزد؟ چانیول پنیک نمیکرد و دیوونه بازی در نمیاورد؟

_ منم دقیقا به همین دلیل این لباس رو میخوام.

چان آب گلوش رو قورت داد و حس میکرد با شنیدن اون حرف دمای بدنش کمی بالا تر رفته‌. بیون بکهیون... واقعا عجیب بود.

+ اینو میخوای؟

_ اوهوم.

بدون اینکه چیزی بگه یک قدم عقب رفت و لباس رو از تنش در آورد. میتونست نگاه های خیره‌ی بک روی بالاتنه‌ی برهنه‌اش رو ببینه ولی سعی میکرد عادی رفتار کنه و به روی خودش نیاره‌

هودی رو سمتش گرفت و بک بلافاصله قبولش کرد و جلوی چشمش پوشیدش‌. اون هودی واقعا برای بک بزرگ بود و اون پسر رو کوچولو تر نشون میداد اما... چقدر زرشکی بهش میاد‌
بک یک دور چرخید و پرسید:

_ چطورم؟

بهش لبخند زد.

+ بهت میاد. از الان به بعد برای تو...

بک با نیشخند نوچ نوچ کرد.

+ دوستش نداری؟ قشنگه که...

_ نگفتم دوستش ندارم. این لباست برای خودت... فقط من گاهی وقتا ازت میگیرم و میپوشمش. اونوقت دیگه بوی خودت از روش نمیره تازه...

با نهایت بدجنسی بهش خندید و گفت:

_ بوی من هم بهش اضافه میشه.

بعد از زدن این حرف نگاهش رو بالا آورد و به موهای فر شده‌ی چان نگاه کرد. حالا اون مرد با موهای فر و گونه‌های رنگ گرفته واقعا بامزه شده بود.
به موهاش اشاره کرد و گفت:

_ همینطوری بیا. حتی به صاف کردن موهات فکر هم نکن چون اینطوری جذاب تری‌.

دستش رو تو موهای چان کشید و کمی بهمش ریخت. خب کمی تو لاس زدن زیاده روی کرده بود ولی به نظر نمیرسید چانیول از این وضع بدش اومده باشه چون اون هم بهش لبخند زد و حالا چال گونه‌اش درست مقابل چشمش بود.

اوضاع داشت براش خطرناک میشد که خودش رو عقب کشید و صداش رو صاف کرد.

_ بهتره تهدیدم رو جدی بگیری. موهات باید فر بمونه‌

عقب رفت که دید لبخند چان تبدیل به یک خنده‌ی بیصدا شد. چانیول دستی تو موهای نم دارش کشید و گفت:

+ این تهدید نبود بک. تو الان ازم تعریف کردی و گفتی با موی فر جذابم. بابت این نظرت خیلی ممنونم واقعا...

_ ولی اگه صافش کنی من نمیام.

چان با خنده گفت:

+ این رو بهم نگفته بودی.

واقعا نگفته بود؟ خب الان دیگه اون مرد میدونست. خم شد از روی پاتختیش ساعت هوشمندی که میجو بهش هدیه داده بود رو بپوشه که چان دستش رو گرفت.

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now