جونگین با اخم گفت:
+ کسی به پسره زنگ نزده. یعنی اون مادر و پدری نداره که نگرانش بشن؟
× شاید خونهاس و برای همین اونا نگرانش نمیشن. میگم... میخوای تو بهش پیام بدی؟
+ برای چی باید چنین کاری بکنم؟
× نمیدونم. نمیتونی بهانهای پیدا کنی؟
لبخند مسخرهای تحویل دوستش داد و گفت:
+ چرا اتفاقا... مثلا میتونم پیام بدم و حالش رو بپرسم. حتی میتونم جوری رفتار کنم که انگار خودم هم گیام و از پسره خوشم اومده. نظرت چیه؟
توقع داشت سوبین مخالفت کنه ولی دوستش شونه هاش رو بالا داد و با نیشخند گفت:
× فکر بدی نیست. به هر حال توام که استریت نیستی. هنوز اون پسره که اوایل دبیرستان باهاش قرار میذاشتی رو فراموش نکردم.
جونگین در بطری آبش رو برای سوبین پرت کرد و با حرص گفت:
+ اون دوران سمی رو یادم نیار. به جای این چیزها فکر کن که چطور به اون پسره بفهمونیم گوشی هاشون جا به جا شده...
× من از کجا بدونم؟ تا حالا تو چنین شرایطی نبودم که بخوام به یه پسر گی پیام بدم برای همین اصلا فکر خوبی نیست که از من مشاوره بگیری.
+ چه فرقی داره؟ اونم یکیه مثل بقیه دیگه.
نیشخندی روی لبهای سوبین شکل گرفت و کمی به جلو خم شد. گفت:
× فرقش به اینه که اگه به یه پسر گی پیام اشتباهی بدی فکر میکنه ازش خوشت اومده و دردسر میشه. از اونجایی که من خیلی صمیمانه به بقیه پیام میدم پس اگه از جانب من برای پسره پیام بفرستی قطعا میوفته دنبالت تا باهاش رل بزنی.
چرت و پرتهای سوبین اعصاب نداشتهاش رو بیشتر از قبل بهم میریخت. اون گوشی تا فردا صبح باید به دست کیونگسو میرسید چون باید وقتی به همراه کیم یوهان برای ادامهی تحقیقات میرفت کنارش میبود.
نگاهش رو تو رستوران کوچیکی که داخلش نشسته بودن چرخوند. ظاهرا به جز اون بقیه از بودن تو اون مکان خوشحال بودن. همونطور که داشت به بقیه نگاه میکرد توجهش به یه بچهی چهار ساله که کنار مادرش نشسته بود و چهرهاش در هم بود جمع شد.
خب انگار به جز اون کسی دیگه هم از بودن تو اون رستوران ناراضی باشه.
چند ثانیهی بعد بچه به گریه افتاد و به مامانش گفت دل درد داره و باید بره دستشویی...همون جملهی بچه باعث شد اخمهاش از هم باز شه و گوشیش رو از روی میز برداره. چرا زودتر به فکرش نرسید؟
+ دیگه به کمکت نیازی نیست سو... خودم فهمیدم بهش چی بگم...
گوشیش رو روشن کرد و وارد صفحهی پیامهاش شد. اسم کیونگسو رو پیدا کرد و براش نوشت:
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...