بعدش هم با کمری خم شده سمت سرویس بهداشتی رفت و در رو قفل کرد. ای کاش میدونست چی باعث شده به اون روز بیوفته. باید حتما به بیمارستان میرفت و یه دارویی برای اون حال ویرانش میگرفت.

فکر میکرد کارش چند دقیقه بیشتر طول نکشه ولی تا چهل دقیقه‌ی بعد همچنان تو دستشویی اسیر بود. از بین اون همه بدبختی که سرش ریخته بود خوشحال بود که ساعت کاری تموم شده و کسی از سرویس بهداشتی استفاده نمیکنه برای همین سر و صداهای اون رو هم نمیشنوه‌.

زمانی که حس کرد حالش کمی بهتره و میتونه بدون اینکه تا کمر خم باشه در رو باز کرد و خارج شد. دفتر به طور کامل خالی شده بود و هیچ کسی رو نمیتونست اون اطراف ببینه. یعنی همه رفته بودن؟

پشت میزش نشست و با گیجی به برگه های سفید مقابلش نگاه کرد. نمیدونست برای گزارش چی بنویسه... این پرونده براش عجیب بود. دادستان کیم اصرار داشت از اون پسر دفاع کنه و با این وجود هیچ اطلاعاتی به اون نمیداد. دختری که امروز ملاقاتش کردن با عجز اصرار داشت که اون مرد رو قاتل معرفی کنن ولی دادستان حتی ازش نپرسید دلیل این حدسیاتش چیه؟

مطمئنا اون دختر دلایلی برای اتهام زدن به برادر دوست پسرش داشت که از نظر خودش منطقی بودن ولی دادستان چیزی ازشون نپرسید و وقتی دختر خواست به حرف بیاد ملاقات رو تموم کرد و از اون خواست از اونجا برن.

درگیر نوشتن بود که ویبره‌ی گوشیش بلند شد. گوشی رو از جیب کتش بیرون کشید و تماس رو جواب داد.

_ الو؟

× الو کیونگ هنوز دفتری؟

_ آره یکم دیگه کارم تموم میشه و میرم خونه.

× رئیس هنوزم تو اتاقشه مواظب باش یه وقت سوتی ندی.

چشمهاش گرد شد و به در بسته‌ی اتاق نگاه کرد.

_ واقعا؟ هنوز اینجاست؟ چرا؟

× نمیدونم. فکر میکردم رفته ولی کمی بعد از اینکه تو رفتی دستشویی صدای قهقهه‌اش رو از تو اتاق شنیدم. وایی باورم نمیشه تا حالا صدای خنده‌اش رو هم نشنیده بودیم چه برسه به قهقهه...

_ به چی میخندیده؟

× من چه میدونم... احتمالا نامزدش یه جوک عاشقانه‌ی احمقانه براش فرستاده.

کیونگ همونطور که با صندلیش دور خودش میچرخید هوم کرد و منتظر موند تماس قطع شه.

_ که اینطور... برای چی زنگ زدی سونبه؟

× من گوشیمو روی میز جا گذاشتم. میتونی برام برش داری که شب بیام ازت بگیرم؟

گوشیش رو از گوشش فاصله داد و با تعجب به صفحه‌اش نگاه کرد.

_ ولی تو که با شماره‌ی خودت بهم زنگ زدی.

× اون یه گوشی دیگه‌اس. مدلش مثل گوشی خودته. ببین میتونی ببینیش؟

The portraitist [Completed]Where stories live. Discover now