❥⸙‌|ྂྂ𝓒𝓗 4 ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

96 39 33
                                    

❥ꦿᓚ₇⸙‌|ྂྂ انتخاب اسم یا برانگیختن ذات  ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

If people's pride was like soft dough instead of stone...
Even the sun shines less so that the moon can be seen during the day.

غرور آدم‌ها اگه به جای سنگی بودن...نرم مثل خمیر بود...
حتی خورشید هم کم‌تر می‌تابید تا ماه روزها هم دید.

❥ᓚ₇⸙‌|ྂྂꪖ❄(‌✞‌➶‌❰‌⚠️།🏹❱†〤ıl‌🦉[🍕⃤ ⿻꯭ⷷ▩ོཽ⃟꯭݊🤍

دیدار دوم ونی با چانیول وقتی بود که قرارداد رو ازش گرفت تا ببره و بخونه. دیدار توی کره بود چون چانیول‌ برای رسیدگی به کارهاش اومده بود سئول. یک دیدار توی لابی هتل و خیلی رسمی. وینا هم برادرش رو همراهی کرد و با اینکه واقعا شرم‌آور بود ولی نمی‌تونست از کارهای ونی بی‌خبر بمونه پس برعکس برادرش که می‌خواست همون لحظه امضا بزنه، اون گفت که باید اوراق خونده بشه.

وینا، ونی رو مجبور کرد تا قرارداد رو بخونه چون خودش اصلا نمی‌تونست با چشم‌هایی که بندهای قراردادِ برده شدنِ برادرش رو خونده، دوباره به زندگی ادامه بده. چطور می‌تونست به گل‌ها نگاه کنه وقتی برادرش از هرگلی لطیف‌تر بود ولی قرار بود له بشه؟ اونم با رضایت؟ واقعا چرا رابطه‌ی ارباب-برده‌ای وجود داشت؟! قطعا اگه می‌خوندش، اون مردک زشت رو که کارت طراح جواهرات یک برند معروف رو داشت ولی یک مریض روانی بود که بقیه رو می‌زد رو خفه می‌کرد و بعد هم خودش رو تحویل پلیس می‌داد. اینجوری همه مجازات می‌شدن ولی به‌جای تمام این کارها فقط احساساتش رو کنار زد و معقولانه گذاشت ونی خودش برای خودش تصمیم بگیره و اون فقط نقش مرهم رو داشته باشه.

حالا سومین ملاقات بود. خیلی ساده و راحت ونی به ایتالیا اومده بود تا بمونه و پای اوراقی رو امضا کرده بود که درش اجازه داده بود تا صدمه ببینه! همه‌ی اون‌هایی تکلیف‌شون با خودشون مشخص بود همین بودن. راحت تصمیم می‌گرفتن و راحت‌تر اجرا می‌کردن. اون‌ها پارتنر هم بودن و خط خوردن عشق همه چیز رو راحت کرده بود.

هیچ‌چیز عجیب و غیرقابل باوری هم وجود نداشت. ونی با میل خودش و روی دو پای خودش بدون اینکه بیمار روانی باشه یا مشکلی داشته باشه تصمیم گرفته بود چیزی متفاوت رو با چانیول‌ تجربه کنه. چانیول هم در سلامت روان کامل، به دور از سوء استفاده و زور ونی رو خواسته بود.‌ یک معامله بود. بعضی‌ها برای پول قرارداد امضا می‌کردن...بعضی برای رسیدن به یک مقام...عده‌ای برای انتقام زیر کاغذی رو مهر می‌‌کردن و یکی هم برای کمک و خیرخواهی...اون‌ها هم برای احساسات و تمایلاتی که داشتن!

علایق عجیب‌شون موادی بود که روی کاغذ ریخته بودن و حالا رول‌ها برای کشیدن آماده بود تا مست و مدهوش بشن!

چانیول جلوتر روی یکی از مبل‌های نشیمن بالا که بیشتر شبیه به یک کتاب‌خونه بود، نشست و با احتیاط کاغذهای قرارداد رو توی پوشه‌ی زردی گذاشت:"+ گزارش پزشکیت رو خوندم...چیز خاصی هست که باید بدونم؟"

perception language Where stories live. Discover now