کیف وعینک آفتابش رو هم از روی میز برداشت و از خونه بیرون زد. داشت در خونه رو قفل میکرد که صدای باز شدن در واحد روبرو و بعدش صدای اون پسر به گوشش خورد.

_ من چه میدونم... مرتیکه ی روانی حرومزاده فکر کرده با تیکه انداختن من عقب میکشم. عه بس کن توام هی همش میگی طرف پدر خودته.. اصلا لعنت به هم...

اون پسر با دیدن چانیول دست از فحش دادن برداشت و لبخندی گوشه ی لبش شکل گرفت.

_ بعدا بهت زنگ میزنم. به نفعته تا آخر هفته اینجا باشی...

بعد هم تماسش رو قطع کرد و بعد از بستن در و قفل کردنش سمت اون اومد و شونه به شونه اش مقابل آسانسور وایساد. چان کراواتش رو تو گردنش مرتب کرد و شق و رق تر از قبل ایستاد. به نشونه ی احترام سری تکون داد و یه سلام ریز مودبانه زیر لب گفت.

از نزدیک شدن اون پسر بهش حس خوبی بهش دست نمیداد. تا به حال دوبار بیشتر با هم برخورد نداشتن و تو همون دو تا برخورد هم... خب اتفاق خوبی نیوفتاده بود. بک با لبخند گوشه ی لبش نگاهی به سر تا پای چان انداخت و گفت:

_ صبح بخیر همسایه ی عزیز.

چان با لبخند مصنوعی ای گفت:

+ صبحتون بخیر.

_ امروز روز خیلی خوبیه نه؟ هوا خیلی پاکه...

چان از پنجره ی راهرو نگاهی به بیرون انداخت و گفت:

+ بله همینطوره.

_ جایی قرار داری؟ لباس رسمی پوشیدی...

به اون ربطی داشت؟ چانیول خودش هیچ زمان تو کارهای بقیه دخالت نمیکرد و حتی تا زمانی که کسی ازش نمیخواست شروع به حرف زدن هم نمیکرد.

چقدر اون پسر شخصیتش متفاوت بود. بی جواب گذاشتن سوال بقیه کار زشت و دور از ادبی بود برای همین لبخند مصنوعی روی لبهاش رو حفظ کرد و گفت:

+ بله یه قرار کاری دارم.

آسانسور به طبقه ی اونها رسید و اون کنار وایساد تا اول بک وارد شه. اون پسر انار به این آداب و رسوم هم هیچ اهمیتی نمیداد چون بی تفات دستهاش رو تو جیب شلوارش کرد و داخل شد. خودش هم داخل آسانسور شد و دکمه ی پارکینگ رو فشار داد.

_ کت و شلوار هم بهت میاد ولی نه به اندازه ی تیپ شلخته ی قبلیت.

بک بدون اینکه به اون نگاه کنه این حرف رو زد و دستش رو بالا آورد تا ساعتش رو چک کنه. بک همیشه اینطوری بود. احساساتش و یا حرفهایی که تو ذهنش بودن رو آزادانه و بدون اینکه به احساسات بقیه فکر کنه بیان میکرد و همین باعث میشد خواهر و برادر عزیزش تا حد زیادی از رک بودنش بدشون بیاد.

البته نه که برای اون اهمیتی داشته باشه... ولی خب. شاید هر کسی نمیتونست آدمی مثل اون رو درک کنه.

The portraitist [Completed]Onde histórias criam vida. Descubra agora