جیمین دندون قروچه ای رفت و به صدای بیز بیز الارم که از کنارش میومد اخمی کرد ، سعی کرد تا صدا رو قطع کنه پتو رو از روی خودش کنار زد چون ممکن نبود وقتی چشماش رو باز میکنه بتونه دوباره بخوابه اما متاسفانه صدای الارم قرار نبود به این زودیا قطع بشه.

جیمین با اخم اهی کشید و بلاخره چشماش رو باز کرد به دستگاه بدبخت روی استند هجوم برد و خاموشش کرد.

اون فقط میخواست یکم بیشتر بخوابه چون بیدار شدن واقعا براش سخت بود اون دیشب حتی یکم هم نخوابیده بود اونم بخاطره کیم تهیونگ عوضی، میخواست دوباره چشماش رو ببنده و بخوابه اما با دیدن ساعت متوقف شد با وحشت از روی تخت پایین پرید.

"شت مدرسم دیر شد"جیغی کشید و خودش رو توی دستشویی پرت کرد و قبل از اینکه پایین بره روتین صبحش رو انجام داد.

جئون جونگکوک رو دید که کاملا لباس پوشیده و اماده شده و داره بند کفشش رو میبنده جیمین با دیدنش حالش عوض شد و وا رفت.

"تو باید بیدارم‌ میکردی"جیمین گفت و نگاهی خیره ای تحویل جونگکوک داد.

"چرا باید بیدارت میکردم؟"جونگکوک گفت و نگاه بدی بهش انداخت.

"واقعا صبح زود دارین دعوا میکنین؟"تهیونگ با تمسخر گفت از اتاقش خارج شد درحالی که لباساش رو پوشیده بودو کیفش دستش بود.

"به لطف یه نفر من امروز صبح دیر بیدار شدم"جیمین با تمسخر گفت.

"یعنی اینقدر صدامون بلند بود؟"تهیونگ سرش رو خاروند و جیمین چشمی براش چرخوند.

تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد ،با دیدنش گونه هاش با یاداوریه خاطرات دیشب قرمز شد اینکه چطور با تصور پسر اون دختر رو به فاک داده بود.کمی بعد جونگکوک داشت به همین مسئله فکر میکرد به اتفاقای دیشب و با یاداوریشون احساس شرم‌ کرد.

اونا با به یاداوردن افکار گناه الودی که دیروز درمورد هم داشتن شرمگین شدن.

جیمین با نیشخند نگاهشون کرد اون دوتا واقعا سرگرم کننده بودن.

"وقتی اینجوری سرخ میشین خیلی کیوته"جیمین گفت و توجهشون رو جلب کرد و نگاه معناداری بهشون انداخت.

"نخیر من سرخ نشدم"

هر دو یکصدا فریاد زدن و با شوک به هم نگاه کردن جیمین بهشون با تمسخر نخودی خندید.

و برای اولین بار در تاریخی که با جونگ کوک ملاقات داشتن ، اون واقعاً لبخندی زد که پسرها اونو به عنوان یک معجزه زیبا یافتن.

"بیاین بریم"تهیونگ با نرمی گفت

"بریم"اون دو یکصدا گفتن

شاید کنار هم بودن اون قدرا هم بدنبود.

مردم درحالی که پسرا رو از دور میدیدن و دور هم جمع شده بودن شروع به پچ پچ کردن و غیبت کردن درموردشون کردن.

"اونا اینجان اونا اینجان"یکی از دخترایی که اونجا بود بلند با جیغ گفت

"شما باهم خوب به نظر میاین"یه نفر دیگه گفت و باعث شد جونگکوک نگاه خیره ای بهش بندازه و دختر از ترسش مثه سنجاب فرار کرد.

جونگکوک  برای جیمین و تهیونگی که به شلوغی نگاه میکردن و لبخند میزدن چشمی چرخوند به قطع یقین اون دوتا عاشق جلب توجه بودن.

بعد از پخش شدن خبر ازدواجشون و حرف زدن همه درموروشون که شامل همه جای مدرسشون میشد این مسئله برای جونگکوک ازار دهنده شد.

اوضاع وقتی بدتر شد که اونا به کلاس رسیدن و معلم برای حضور و غیاب اسماشون رو صدا زد.

"جئون جیمین"

"کیم جونگکوک"

"پارک تهیونگ"

این لحظه بود که جونگکوک فهمید بگا رفته.

my husbandsWhere stories live. Discover now