*************
همه سر میز شام نشسته و از غذاهایی که روی میز سرو شده بود لذت میبردن. سولیون تنها دختر جون وو به همراه همسر و پسر چهار سالهاش سمت راست و هیون مین پسر بزرگترش هم به همراه همسرش سمت چپ میز نشسته و همه در سکوت در حال خوردن شام بودن. از ابتدای اون شب میتونست متوجه نگاه های فرزندانش که با چشم و ابرو از هم میپرسیدن قضیه چیه بشه و حتی معذب بودن داماد و عروسش رو هم به خوبی حس میکرد.
درست زمانی که فکر کرد اونها شامشون رو تموم کردن کمی آب نوشید و بعد از صاف کردن صداش گفت:
+ ممنونم که برای شام خودتون رو رسوندین. شام خوردن در کنار شما واقعا برام لذت بخشه.
همه با لبخند و صداهای آروم ازش تشکر کردن و منتظر ادامهی حرفش موندن.
نگاهش رو چرخوند سمت سولیون و پرسید:+ کارهای آرایشگاه چطور پیش میره؟ همهچیز مرتبه؟
سولیون با لبخند سر تکون داد و گفت:
_ بله همهچیز خوبه. کارهای سالن جدید یکم پیچیده شده ولی طوری نیست که از پسش برنیایم.
+ اوه واقعا؟ مطمئنی به کمک نیاز نداری؟
همسر سولیون در جواب گفت:
_ خیلی ممنونم از لطفتون. همهچیز عالی پیش میره.
اینبار چرخید سمت پسر بزرگش و پرسید:
+ شما چی؟ تونستین کارهای رستوران بوسان رو درست کنین؟
× بله. رنگ آمیزی سالن همین امروز تموم شد. درمورد دکوراسیون هم با چند نفر صحبت کردیم. نمونه کارهاشون رو برامون ایمیل کردن. فقط باید شما تصمیم بگیرین که با کدوم شرکت قرارداد ببندیم.
با لبخند سر تکون داد و گفت:
+ خوشحالم که همهچیز عالی پیش میره. ممنونم که با صداقت و به درستی کارهاتون رو پیش میبرین. الان که خیالم از بابت شماها راحت شده میتونم حرفهایی که از قبل آماده کرده بودم رو بهتون بزنم. ازتون خواستم امشب به اینجا بیاین چون باید خبر مهمی بهتون بدم.
تمامی اعضای سر میز نگاهی به هم انداختن و بعد با لبخند منتظر حرفهای مرد مسن موندن. بعد از اینکه یک نفس عمیق کشید و سعی کرد لبخند روی لبش رو حفظ کنه گفت:
+ تصمیم گرفتم ریاست رستوران رو واگذار کنم.
چشمهای همه در کسری از ثانیه گرد شد و همونطور که توقع داشت صدایی از کسی بلند نشد. از این فرصت برای تموم کردن حرفش استفاده کرد و ادامه داد:
+ حس میکنم دیگه زمانش رسیده که خودم رو بازنشسته کنم و از این به بعد فقط به تفریح و استراحت برسم.
اولین کسی که به حرف اومد دخترش بود.
_ پدر... همهچیز رو به راهه؟ حالتون خوبه؟ مشکلی پیش اومده؟
YOU ARE READING
The portraitist [Completed]
Fanfictionصورتگر ژانر: زندگی اجتماعی، روانشناختی، رمنس، درام، اسمات🔞 کاپلها: چانبک،کایسو ********************************************* خلاصه: یک پسر خوش گذرون، بدنام، بی ادب و بیخیال و یک پسر مهربون، با ادب، منظم و خوش اخلاق بکهیون بیخیال و خوشگذرون به درخوا...