پارت2

383 62 26
                                    


واردِ انبار که شد، تهیونگ رو درحالی که دست تو جیب مقابل مردی که به دست خودِ جونگکوک زخمی و روی صندلی بسته شده بود دید، و با کمی فشار استاکرِ تو چنگش رو پرت کرد جلو و صدای کشیده شدنش روی زمین و ناله ی ضعیفش،توجه مردی که به صندلی بسته شده بود رو جلب کرد.

-میشناسیش؟!

سوالی بود که جونگکوک با دیدنِ وحشت تو چشمهای مرد، با ابروی بالا رفته پرسید و با زبونی که به کنج لبش زد، منتظر بهش خیره موند.

تهیونگ که تاالان سکوت کرده بود، پای راستش رو جلو بردو ضربه ی نسبتا محکمی به ساقِ پای مرد زد تا نگاهش رو به سمت خودش بکشه و وقتی نگاهِ هراسونش رو دید، زبون به لبهاش کشید :
_تورو یادمه، همراه لی هونگ بودی. همون پیرِ هوسباز.

چشمهای مخاطبش بیش از قبل درشت شدو جریان سردی رو از ستون فقراتش حس کرد.
باور اینکه مرد جوانِ مقابلش بعد از گذشت 5 سال و تنها با یک دیدارِ کوتاه و کمرنگ همچنان چهره‌ش رو به خاطر داشت، سخت بود.
شنید بود کیم تهیونگ رییسِ مافیا از هوشِ سرشاری برخورداره و هیچکس تاحالا از زیر دستش قسر در نرفته، اما تااین حدش رو، انتظار نداشت!

مردِ ایستاده وقتی جوابی که میخواست رو نشنید، چشمهاشو بست و گردنش رو کمی کج کرد، حرکاتش و اللخصوص اخم ظریفی که بین ابروهاش بود، مردِ دست بسته رو به شدت میترسوند.
همون اولِ راه میدونست پا گذاشتن رو دمِ بَبرسیاه چه مجازاتی داره و چه چیزهایی در انتظارشه اما از زجرکش شدن تا سرحد مرگ میترسید، شنیده بود دارو دسته ی مافیا و رییسی که بَبرسیاه نامیده میشه هرکسی که دست از پا خطا کنه رو درست مثل ادمی که از مو اویزونِ، از زندگی سیر میکنه.

_احتمالا نمیدونی من مثل تو و امثال تو وقت اضافه ندارم؟! هوم؟

فقط تونست اب دهنش رو قورت بده و برای لحظات اخر به زمین و زمان لعنت بفرسته، بااینکه یک هفته ی تمام روی نقشه‌شون کار کرده بودن، اخر درحالی که تو فاصله ی بیست متری از کیم تهیونگ قصدِ شلیک بهش با تفنگ اسنایپرش رو داشت، متوجهِ حضور جئون جونگکوک محافظ لعنتی‌ِ تهیونگ که به عقابِ‌ مافیا معروف بود بالا سرش شد و با ضربه ی محکمی که به سرش خورد، یک روزِ کامل بیهوش و درنهایت خودش رو توی این انبارِ بزرگ با زمینِ پر از خون های خشک شده و حضور مرد های قوی هیکل دید !.

_خیلی خب.

به محض اتمام حرفِ تهیونگ، مرد بیشتر ازاین نتونست فکر کنه و با چشمهای درشت شده دید که مرد مو مشکی دستش رو برد پشت و با تفنگی بین انگشتهای بلندش برگشت،
ثانیه ای بعد باصدای شلیک دردی طاقت فرسا تو شونه ی راست و بعد هم شونه ی چپش پیچید و فریادش رو بلند کرد.

با دستِ ازاد خونی که روی گونه‌ش پاشیده بود رو پاک کرد و نگاه اخرش رو به مردِ دست بسته که از شدتِ درد پوست صورتش رو به کبودی میزدو نعره ها‌ش هر لحظه بلندتر میشد انداخت،

دو قدم به عقب برداشت، درنهایت چرخیدو راهِ خروجی رو پیش گرفت و دراین بین خطاب به جونگکوکی که میدونست تمامِ روز منتظر این لحظه بوده‌ گفت: وقتی خون بدنش تموم شد خلاصش کن.

این دستور چیزی بود که میتونست روزِ جونگکوک رو بسازه، از روز قبل دقیقا لحظه ای که متوجه مردی شد که قصد جون تهیونگ رو کرده ، تمام ارزوش زجرکش کردنش بود و الان هم به خواسته‌ش رسید پس، نیشخندی تحویلِ تن لرزون مرد داد و خطاب به محافظا که اماده ی دستور بودن، به استاکرِ بیهوش روی زمین اشاره کردو گفت:
اینو جَمعش کنید الان برمیگردم.

و قدم های بلندش رو به دنبال رییسش برداشت و از انبار که خارج شدن صداش زد :
_تهیونگ

و شاهد ایستادنِ تهیونگ شد و قدم هاشو ارومتر کرد.وقتی کنارش ایستاد، از نیمرخش چیزی متوجه نشد و تا که خواست دهن باز کنه، لبهای کیم تکون خورد:

_رییس!

حرف تو دهن جونگکوک ماسید و پلک محکمی زد، فکر میکرد برای یکبارم که شده اجازه داره بیرون از خونه، "تهیونگ"صداش بزنه اما انگار، همچنان هیچ چیز ذره ای تغییر نکرده بود.
سرش رو پایین انداخت و همراه بازدمی محکم کلماتش رو هم بیرون فرستاد:

-اوکی. رییس!

و تازه تهیونگ به طرفش چرخیدو منتظر نگاهش کرد، رد خونِ اون بیشرف همچنان روی صورتش بود و جونگکوک نهایت تلاشش رو میکرد تا جلوی خودش رو بگیره و دست به پوست ببرِ مقابلش نزنه.

-حالا که قراره جنازه ی سگشو جلوی خونش بندازیم، قطعا ساکت نمیشینه و عوضیای دیگه ای رو میفرسته، لازمه به پدرخوانده....

_نه.

تک کلمه ی تهیونگ حرفِ جونگکوک رو نصفه گذاشت و بعد از مکثی کوتاه، دست داخل جیبش کردو سیگاری برگ که اولین خاطره ی جونگکوک از تهیونگ بود ، بیرون کشید و بین لبهای مرطوبش گذاشت و قبل ازاینکه فندکش رو در بیاره، شعله ی فندک ِجونگکوک مقابل سیگارش قرار گرفت و نگاهِ تهیونگ رو کشوند سمت چشمهای درشتِ پسر.

برای لحظاتی به هم خیره موندن و دراخر بازهم این تهیونگ بود که خطِ نگاهشون رو بریدو با پک عمیقی که به سیگار زد، دودش رو مستقیم تو صورت جونگکوک رها کرد و مانع از ادامه‌دید زدنِ پسر شد.

جونگکوک لبخندی زدو با چشمهای بسته، با لذت دود رو وارد ریه هاش کردو اجازه داد مورفین امروزش هم همینجوری تامین بشه، بهرحال، تهیونگ و هر چیزی که به این آدم مربوط می‌شد انرژی واسه روحِ شیفته ی جونگکوک بود،اللخصوص دودِ سیگاری که از بین لبهاش بیرون میومد و چشمهای مسحور کننده‌ش رو محو میکرد.

لحظاتی بعد که چشم باز کرد، متوجه جای خالی تهیونگ شدو سر چرخوندو دیدِش که درحال قدم زدن به طرف ماشینش بود.
همراهِ لبخند کنج لبش رو به دندون گرفت و با چنگی بین موهاش، راهِ اومده رو برگشت.

_______

نظراتتون‌واسم‌مهمه‌خوشگلا🤍↓

𝐀𝐞𝐳𝐫𝐚𝐞𝐥'𝐬 𝐂𝐡𝐢𝐥𝐝Where stories live. Discover now