شان هم مثل زین اون مرد رو محکم بغل کرده بود و توی حرکتاشون دلتنگی به وضوح دیده میشد.

مرد شان رو از خودش جدا کرد و اونا رو مسخره کرد.

"لابد منتظر بودین بیام انتقام بگیرم نه؟ مگه رمان و فیلمه روانیا؟ زیاد غرق کار شدین"

شان خندید و زمزمه کرد.

ش: دلم برات تنگ شده بود.

مرد چشمکی زد و گفت

"منم همینطور خائن"

چهره‌ای شان به صورت بی روح و درهم شد و سکوت کرد. مرد خوشحال از زهری که ریخته دوباره نگاهش رو به سمت زین چرخوند و با شستش بینی زین رو نوازش کرد. احتمالا با زدن اون ضربه دردی که خودش کشیده بیشتر از زینه. وقتی طاقت دیدن اشکای پسر طلایی رو نداشت چطوری بهش مشت زده بود؟ میدونست که بدتر از اینا حقشه اما بحث درد کشیدن یا نکشیدن زین نبود. بحث تاب و تحمل خودش بود که در رابطه با آسیب دیدن زین به صفر می‌رسید.

لیام وقتی بالاخره سکوت جریان پیدا کرده بین اونا رو دید اخمی کرد و کمی جلو رفت. وارد آشپزخونه شد و با قورت دادن اب دهنش پرسید.

+میشه یکی بهم بگه اینجا چه خبره؟

با پیچیدن صدای لیام توی آشپزخونه سه واکنش متفاوت بهش ارائه شد. زین با نگاه عجیبی سرش رو به سمت لیام گرفت. شان نگاهش رو به سمت زین چرخوند و اون مرد تنها نیشخندی زد و بعد با طمأنینه سرش رو چرخوند و برای اولین بار توی اون شب به لیام نگاه کرد.

لیام وقتی نگاه اون غریبه رو روی خودش دید تونست راحت تر بررسیش کنه. اون مرد واقعا جذاب بود و لیام اگه میخواست شغلش رو پیش بینی کنه مدلینگ حدس اولش بود.

چشمای آبی کدرش رنگ زیبا و متفاوتی داشتن. پوستش کم تیره تر از زین بود و سایر اجزای صورتش تناسب فوق‌العاده‌ای داشتن. موهای لخت و مشکیش مثل موهای سابق زین بودن و اون مرد فقط با بهم ریختگی اونا رو بالا فرستاده بود. اندامش محشر بود و میشد گفت خوشتیپ ترین و خوش هیکل ترین فرد حاضر توی آشپزخونه خودش بود. و برای لیام اقرار به این مطلب واقعا سخت بود.

لباساش متشکل از یه جین مشکی و بوت های همرنگش و تیشرت طوسی بود که باعث شد لیام با خودش فکر کنه اون احمق از دمای هوا اطلاعی داره؟

مرد بعد از کمی خیره شدن به لیام با نیشخند جلو رفت و تو نیم‌قدمی لیام متوقف شد و باعث شد بوی عطرش که مخلوطی از یه بوی خوب شبیه ترکیب بوی چوب کاج و اکالیپتوس خنک و تلخ بود به مشامش برسه.

مرد دستش رو به سمت لیام دراز کرد و گفت

"سلام لیام!"

لیام کمی تعجب کرد و بعد از انداختن نگاهی به زین که سرش پایین بود دستش رو تو دست مرد گذاشت و گفت

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now