🔞تایگر کوچولو🐯

865 91 0
                                    

روبه‌روی رستوران مورد علاقه جیمین توقف کرد و بعد از پیاده شدن باهم رفتن داخل و روی صندلی هاشون جا گرفتن...

جیمین نگاهی به منو انداخت و لبخند موذیانه ای زد که از چشم های ته دور نموند...کمی بعد
پیشخدمتی اومد و بعد از خم و راست شدن پرسید:

*میتونم سفارشتون و بگیرم آقايون
÷خب اول از همه من دوکبوکی میخوام همراه یه کاسه نودل و در کنارش بولگوگی برام بیار و همچنین کیمچی ام میخوام...اوه درباره نوشیدنی ام که... چای کره ای لطفا...
و بی توجه به چشمای درشت شده پيشخدمت و تهیونگ منو رو پایین گذاشت...
پيشخدمت از هپروت دراومد و خاست بره که جیمین گفت:
÷هنوز سفارش دوسپسرم و نگرفتید

پیش خدمت شرمنده بخاطر فراموش کاریش چندبار تعظیم کرد و عذر خاست و صورتش بخاطر لفظ دوسپسر رنگ گوجه شده بود

_خ...خب برای من....من فقط یک لیوان آب میخام

با رفتن گارسون ته سریع برگشت سمت جیمین
_تو چجوری میخوای همه اون غذاهارو بخوری!؟
÷از تمرین رقص که میام حسابی گشنم میشه
_داری شوخی میکنی!؟همیشه خودت میگی بعد رقص غذای سنگین نمیخوری!
÷نکنه مشکل پوله ته!؟
_مسخره نباش کیتن،میدونی که به اندازه کافی پول دارم فقط نگران معده بدبختِتم

(البته که داشت دروغ میگفت چون با یه حساب کتاب کوچیک میتونست حدس بزنه که برای غذای جیمین کل پول نقدش و باید خرج کنه و اونم کارت اعتباریش و فراموش کرده بود و الانم که جیم و به عنوان مهمون آورده بود نمی‌تونست وسط غذا پا شه بره کارتش و بیاره)

÷منم همینطور ته،نگرانم چجوری یه لیوان آب قراره برای کل امروز سرپا نگهت داره
_من سیرم عزیزم قبل اومدن...یه چی خوردم ÷مخصوصا که...

با اومدن گارسون و غذاهاشون صحبتش نصفه نیمه موند،گارسون مجبور بود برای حمل اونهمه غذا از میز پذیرایی استفاده کنه،وقتی غذاها رو روی میز چید... رفت

ته لیوان آبش و برداشت و نوشید
÷مخصوصا که امشب من قراره... تاپ باشم
با این حرفش آب با شدت از دهن ته پاشیده شد بیرون و جیم که انتظارش و داشت به چپ متمایل شده بود و خیس نشد
ته پشت هم سرفه میکرد که جیم رفت چندبار زد رو پشتش...
÷خوبی؟
_آره...سرفه*خو...سرفه*بم
÷خوبه

برگشت پشت میزش و کیمچی و نودلش و کشید سمت خودش و جلو ته که از چشماش گرسنگی میبارید شروع کرد به خوردن
ته ام خودش و نباخت روش و کرد سمت پنجره و بیرون و تماشا کرد و سعی کرد حواسش و از بخار گرمی که از اون غذاها بلند میشد و بوی ادویه هایی که بینیش و قلقلک میداد پرت کنه

برگشت پشت میزش و کیمچی و نودلش و کشید سمت خودش و جلو ته که از چشماش گرسنگی میبارید شروع کرد به خوردنته ام خودش و نباخت روش و کرد سمت پنجره و بیرون و تماشا کرد و سعی کرد حواسش و از بخار گرمی که از اون غذاها بلند میشد و بوی ادویه هایی که بینیش و قلق...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
♦️♥️Red Apple♥️♦️Where stories live. Discover now